خیال پردازی ها

1

سالها کوشیدم تا نوشتن را بیاموزم. از شانزده تا بیست سالگی دنیایم "وبلاگستان" بود. نوجوان ساده ای نبودم، اما می پنداشتم با نوشتن می توان به تاریکی هایِ ذهنِ انسانِ شرقی رخنه کرد. نخستین کتاب هایی که خوانده ام را بیاد ندارم، اما حافظ و مولانا با شعر آشنایم کردند، فرهنگ و غبار با تاریخ، ژول ورن با رمان و بعدها از خیام پرسیدن را آموختم. پرسش های بی شماری در ذهنم داشتم و پیش از آنکه به جستجوی پاسخ بپردازم، شروع به خیالپردازی کردم.

2

اعتراف می کنم در نوشتن ذره ای هم استعداد ندارم، طبعِ شاعرانه ام نیز تعریف چندانی نداشته و دیرگاهیست وجودِ خارجی ندارد. خیلی به خودم فشار می آوردم تا حداقل چند سطری بنویسم و یا از تک بیتی که در ذهنم ساخته بودم، غزلی بلندبالا بسازم. باور داشتم که با نوشتن می توان جهانِ بهتری ساخت.

 

3

از روزمره نویسی شروع کردم و چند وبلاگ و چندین اسم مستعار بعد، به طنز رسیدم. با طنز به خیالپردازی هایم ادامه دادم و احساس می کردم بلاخره نوشتن را آموخته ام. مطمئن بودم راه درستی را انتخاب کرده ام. می دانستم اگر صبور باشم و وقت بیشتری را صرف نوشتن کنم، طنز نویس خوبی می شوم. بیست و چهار ساله بودم و هیچ چیزی از زندگیِ واقعی نمی دانستم، اما با طنز به نارسایی های جامعه ای که مرا ساخته بود پرداختم. همین پرداختن ها بلاخره کار دستم دادند. اندک اندک به تلخترین طنز تاریخِ بشر پی بردم: زندگیِ روزمرۀ مردمِ افغانستان! حادثه ی وحشتناکی بود. برای نختسین بار با واقعیتِ زندگیِ خودم هم روبرو شده بودم.

4

قرن ها پیش از من، و همزمان با من، انسان های دیگری نیز برای آینده ای بهتر می نوشتند. شکسته نفسی نمی کنم، اما در مقابل هریک از آن (و صد البته شما) بزرگواران، بنده کاهی ام در مقابل کوهی از دانش. مولانا و سعدی و حافظ و فردوسی ای که تا هنوز تمام آثارشان را نخوانده ام، قرن ها پیش قلم فرسایی ها نموده بودند، نمودنی. شک هم ندارم، بجز منِ خوش اختر، انسان های بیشماری را به روشنایی رهنمون گردیده اند، اما حاصل دودِ چراغ خوردن شان: جامعه ایست که من از آن رسته ام. جامعه ای رو به فساد و فنا، با انسانهایی خیالباف تر از منِ خوابگرد.

5

تازه بیدار شده بودم و می دانستم به آن مقداری که باید، نخوانده ام. از زندگی هم چیز زیادی نمی دانستم. چند سالی را از این کشور به آن کشور مهاجرت کرده بودم. پیش از اینکه به جامعه ی خاصی احساس تعلق پیدا کنم به جایی دیگری رفته بودم. نادان بودنم را هم تقصیر همین آواراگی می دانستم. با خودم فکر می کردم، اگر در کشورم جنگ نمی بود حتماً راه مفیدتری را در زندگی ام برمیگزیدم. به اینکه با نوشتن می توان آینده ی انسان ها را بهتر کرد زیاد هم شک نداشتم، اما من هیچگاه انسان صبوری نبوده ام. 

6

مهم نیست چند ساله باشید، بی هدف بودن و مفلسی هرگز ترکیب لذتبخشی نیستند. حالا چه رسد به اینکه تازه در بیست و پنج سالگی و شروعِ زندگی مشترک به بزرگترین هدفِ هستی تان شک کنید. اگر نوجوانی و زندگی مجردی  ام را بجای خوب نوشتن صرفِ خوب آموختن می کردم، حداقل به نحوی تواناییِ تحلیلِ منطقیِ مشکلاتِ زندگی را داشتم. در این هفت یا هشت سالی که خیلی کم نوشته ام، خیلی هم زیاد نخوانده ام، اما خواندن و زندگی را آگاهانه تجربه کردن برای من ترکیبِ مناسبی بوده است. هنوز هم مثل همان بیست و پنج سالگی با خودم، دنیایی که در آن زندگی میکنم و با خودِ زندگی درگیرم. هنوز هم خیال می بافم و به جهانی بهتر می اندیشم. خوشبختانه در این چند سال آموخته ام که آنچه مطالعه بهتر می کند جهان نیست.

7

انسان باوجودِ داشتنِ توانایی هایِ فوق العاده، حتی از تجربیاتِ خود هم به اندازۀ کافی نمی آموزد. مصداقِ این فرموده را در تکرارِ همنشینی با کسانیکه بعد از پنج دقیقه گفتگو تصمیم می گیرید تا آخر عمر با آنان روبرو نشوید، مشاهده فرمایید. ما حتی تجربیاتِ ناگوار را هم بنابر مصلحت هایی بارها تکرار می کنیم. چگونه می توان از انسان هایی که تجربیاتِ خودشان را هم به کار نمی بندند انتظار داشت تا حاصل تجربه و اندیشه ی فلان نویسنده را به کار ببندند؟

8

ماندگارترین آثارِ تاریخِ بشر متعلق به جوامعیست که آنچه آموختند را در مدت اندکی به کار بستند. اکثر این جوامع هم به مرور زمان انعطافپذیری نخستینی که در مقابلِ تغییرِ پیش فرض های گذشته داشتند را از دست دادند و بالنتیجه در همان گردابی فرورفتند که ما در آن دست و پا می زنیم. دنیا اگر دار مکافات باشد یا نباشد مهم نیست، اما بدونِ شک دارِ رقابت است. در تمام رقابت ها تنها کسانی برنده می شوند که از اشتباهات خود و دیگران می آموزند، آموخته هایشان را مطابق با تغییر شرایط و محیط به روز رسانی می کنند و نهایتاً آنچه آموخته اند را در عمل به کار می بندند نه در گفتار. 

9

حالا که بعد از مدت ها می نویسم و آنچه نوشته ام را بارها می خوانم و اصلاح می کنم، به واقعیت جالبی پی برده ام. من اصلاً خوب نمی نویسم. یا جمله هایم زیاد ساده و پیش پا افتاده می شوند و یا اینکه بی اندازه پیچیده، طولانی و نسبتاً پوچ. همین جمله آخر را چندبار و در ترکیب های متفاوت نوشتم و در اوج ناباوری با نارسایی دیگری روبرو شدم: دستورِ زبان فارسی ام مشکل دارد! اکثراً اینکه آدم پی به نارسایی هایِ خودش ببرد در کُل چیز خوبیست، اما هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. یعنی نمی شد من این نارسایی را زودتر متوجه می شدم و یا حداقل با خودم عهد نمی کردم که خودسانسوری نکنم؟ به هر صورت تا حالا سه بار بد نوشتنم را یادآوری کردم و فعلاً خودم هم باور کرده ام که بهتر است ننویسم.

10

اینطور که به نظر می رسد هنوز مسئله را هم آنطوری که باید مطرح نکرده ام. راستش اصلاً دلم نمی خواهد دربارۀ مُشکلات اجتماعی بنویسم. من خودم به تنهایی به اندازۀ تمامِ جوامع دنیا مُشکلِ اجتماعی دارم. یعنی کارِ این جامعه به جایی رسیده است که منِ سراپا مسئله باید به مسائل آن بپردازم؟ راستش را بخواهید من از مشکلات گریزانم، از چالش ها متنفرم و همیشه دوست داشته ام کارهای سخت را به دیگران واگذار کنم. خوشبختانه اهالی شریفِ کنونی و پیشین افغانستان طی نسل ها مُشکل آفرینی به مرحله ی مشکل شناسی رسیده اند. امکان ندارد با هموطنی بیشتر از سه دقیقه احوالپرسی کنید و بحث به کارشناسی مشکلات افغانستان کشانیده نشود.

11

سطح تحصیل، سن، تجربیات زندگی و از همه مهمتر جنسیت و قومیت و خلاصه هرآنچه که به نظر شما مردم افغانستان را از هم متفاوت می سازند هیچ تاثیری بر مُشکل شناسی ما ندارند. اکثر ما زخم های روحی و جسمی زیادی از این جنگ بی پایان برداشته ایم و می دانیم دشمنی ویرانگرتر از خودمان نداریم. این جامعه دو نوع انسانِ اجتماعی می آفریند: جنگجو و قربانی. جنگجویان اهل عمل اند و برای آنچه حقِ خویش می دانند دست به هر عملی می زنند. مهم نیست انسانی چه چیزی را حقِ خود بداند. مبارزه برای گرفتن آنچه حقِ خود می دانیم به ما احساس حق به جانب بودن می دهد و انسان های حق به جانب همیشه قهرمانِ داستانِ زندگی خودشان استند. قربانی ها هم به نوعی قهرمانِ داستانِ زندگیِ خود استند، اما مدت هاست نه حقِ دیگران را به رسمیت می شناسند و نه از خودشان را. قهرمانانی که تنها افتخارشان تجاوز نکردن به حقوق دیگران است. 

12

خیلی هایمان به این نتیجه رسیده ایم که حق با قدرتمند است و قربانی قدرتمند بوده نمی تواند. اصطلاحی عامیانه داریم که می گوید: "زور کاکاست که انگور ده تاکاست". من به اندازۀ تمام نابسامانی های روزگار از این اصطلاح و استفادۀ نابجای آن در مورد دولت و جامعه افغانستان متنفرم. برداشت من از این اصطلاح اینست که اگر خدای نخواسته حمایت جامعه ی جهانی و کاکای بزرگ یعنی ایالات متحده امریکا نباشد افغانستان را باد می برد. تاریخ گهربار این سرزمین گواه است که ما حداقل در چند قرن گذشته اقتصاد مستقل نداشته ایم. این حقیقت تاریخی را به منظور جلوگیری از سیلِ احساسات ملی خودم یادآور شدم. حالا که دست به دامان حقایق تاریخی شده ایم بد نیست موضوعِ جنگجویان و قربانی ها را مجدداً بررسی کنیم.

13

ادامه دارد

طنز و تنهایی

ما بعد از تفکر و تعقل فراوان در موارد گوناگون، از جمله هدف پیدایش و غیره، نه تنها به نتیجه ی چشمگیر و تازه ای دست نیافتیم که حتی به دریافت های متفکرین پیشین نیز مشکوک گردیدیم. یگانه نتیجه ایکه تا بدین لحظه برای خودمان قناعت بخش بوده و امکان دارد بعدها نباشد، در باره ی ادبیات می باشد. آنهم از نوع طنزی اش که با وجود جذابیت های فراوان، باریکی های بیش از حد و کشف های دوست داشتنی اش کم کم مبدل به موجودی تنها و منزوی میگردد. به طول و عرض تاریخ چند هزار ساله ایکه نویسندگان مختلف به این ژانر ادبی پرداخته اند کاری نداریم، در کل حافظه ی طولانی مدت ما سالهاست در کنار حافظه ی تاریخی ملت بزرگمان خفته است و حافظه های خفته را کاری با بیداری طنزی دیگران نیست. همین چند ماه گذشته هم اگر بیادمان مانده باشد، که نمانده، شاهکار کرده ایم.

جناب کاکه تیغون که در این عرصه چند گامی بیشتر از ما برداشته اند، طنز را رفیق آزادی میدانند و ما به این رفاقت یکطرفه ی طنز با جناب آزادی مشکوکیم. طنز رفقای زیادی دارد که در گرفتاری ها به دادشان میرسد، اما این رسیدن ها هم مثل رفاقت ها یکطرفه اند. حالا که از این راز سر به مهر پرده برداشته ایم بد نیست نگاهی کارشناسانه به مشکلات طنز در ادبیات امروز "افغانستان" انداخته، تا اطلاع ثانوی کاری با دیگر همدلان و همزبانان این سرزمین نداشته باشیم. اگر شما به نگاه کارشناسانه ی ما اعتماد چندانی  ندارید و یا معتقدید نیمچه نگاه شما هم بهتر از نگاه ماست، قبل از بخوانش گرفتن ادامه ی این نبشته با کلاه خویش مشورت نمایید. مشوره ی کلاه گیس و چادر هم قابل صلاحیت می باشد.

بحران مخاطب

 هرچند سالهاست ادبیات نوشتاری مورد بی توجهی قشر عام جامعه قرار گرفته است و فاصله ی ادبیات با عام روز به روز بیشتر می گردد، طنز اما به رفاقت خویش با مردم افتخار میکند. شاید بپرسید پس بحران مخاطبی که از آن مینالی در کجاست؟ بحران مخاطب زمانی دامنگیر طنز میگردد که مخاطب طنز را گم کرده، دست به دامان هرچیز خنده دار دیگری میگردد. این خنده ها هرچند زیبا، دلپذیر و طولانی باشند مخاطب را به هرچه وادارند به تفکر وا نمی دارند. درحالیکه طنز علاوه بر نشانیدن لبخند بر لبان مخاطب بیچاره اش سعی بر آن دارد تا ذهن او را نسبت به اتفاقات دور و برش باز نموده، لحظه ای هرچند کوتاه او را به فکر وادارد. دانشمندان را که نمی دانم ولی خودمان ثابت نموده ایم که اندیشیدن به محتوای یک اثر، علی الخصوص آثار خودمان، تاثیر پذیری و بخاطر سپاری آن اثر را به مقدار قابل توجهی افزایش میدهد. بخاطر سپاری اثر، رابطه ی مستقیم با مرور دوباره ی اثر توسط خواننده دارد که منجر به دریافت پیام نویسنده می گردد. در اینکه دریافت های افراد مختلف از یک نوشته متفاوت می باشد، شکی نداریم. حالا مخاطب عامی را تصور کنید که برداشت خاص خودش از یک اثر را دارد. در صورتیکه تصور نموده اید به نخستین نشانه های دانش در او دقت فرمایید.

و اما جای این مخاطب عامی که حرفش را زدیم سر و کار طنز نوشتاری با مخاطب خاصیست که دارای خواص بیشماری منجمله نوشتن می باشد. این مخاطب در هر موردی صاحب نظر بوده نیازی به پیام نویسنده ی هیچ اثری ندارد، چون خود پس از مطالعه ی دیوان حافظ و چند رمان کوتاه مورد حمله ی ناگهانی حس نوشتن قرار گرفته است. ایشان آنقدر مشغول نوشتن هستند که دیگر نیازی به مطالعه ی آثار دیگران ندارند مگر در مواردیکه مطالعه بالمقابل صورت گیرد. یعنی نویسنده ایکه آثارش را میخوانیم، نیم نگاهی به آثار ما هم بیافکند و دقیقاً همینجاست که مخاطب نویسنده، نویسنده و مخاطب شاعر، شاعر می شود. ما که بعد از مطالعه ی رباعیات خیام هیچ اثر دیگری را به منظور به خاطر سپاری مطالعه ننموده ایم دست به دامان خیام گردیده تمام این مخاطبین را "خود کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش" می نامیم.

بیان طنز

 طنز به تمام زبانهای زنده و مرده ی دنیا آشنایی دارد، اما برای رضایت هرچه بیشتر مخاطب جدیدش نیاز به گویش جدیدی دارد. مخاطب تازه که خود به فوت و فن زبان آشنایی کامل داشته، کوه و کُتل زبان را مثل پشت دست اش میشناسد، آثار را از فیلتر ذخیره ی لغات خویش عبور داده به سادگی آنها میخندد. اینجاست که طنز نویس مجبور می شود روز به روز پیچیده تر بنویسد. مهارت نویسنده در پیچیده نویسی سعی بر آن دارد تا حداقل مخاطب جدید را به اندیشیدن وادارد. در این پیچیدگی ها مخاطب کم سوادی چون ما اختیار ذهن از دست داده منحرف میگردد.

نمونه یی از این پیچیده نویسی ها که باعث انحراف ما گردید از کاکه تیغون:

پدران ما، آنگونه که فکر می کردیم که هستند، نبودند. چگونه بودند؟ آیا ما خود آنگونه که فکر می کنیم که هستیم، هستیم؟

چگونه هستیم؟

همین پیچیده نویسی ها طنز و فلسفه را جفت نموده، طنز فلسفی را بوجود می آورد که ما تا چند قرن دیگر حوصله ی پرداختن به این نوع طنز را نداریم.

بی اعتنایی

 آگاهی چندانی از تعداد طنز نویسان این سرزمین نداریم ولی چند نفری که میشناسیم را خیلی خوب می شناسیم. یعنی سعی کرده ایم در حد امکان از مهمان نوازی شان سوء استفاده نموده، نان چاشت و شبی را در منزلشان نوش جان کنیم که پس از پی بردن به این هدف شوم از خیر همکاری با ما گذشته اند. هرچند قضیه ربط چندانی با موضوع مورد بحث نداشته بمنظور زهر چشم گرفتن از این همکاران نازنین نگاشته شده است، باز هم بیانگر آشنایی شخصی ما با این دوستان می باشد. یعنی اگر نویسنده ای را نمی شناسیم فقط بخاطر عدم شناخت شخصی ماست، ورنه می شناختیمش. بی اعتنایی به آثار کسانیکه نمی شناسیم منجر به بی پروایی میگردد و بی پروایی در خوانش بعدها علاقه را فلج می نماید.

موضوعاتی که در بالا مورد بررسی قرار دادیم، در مقابل دیگر دلایل عدم پرداختن به طنز، عدم دسترسی به طنز و عدم مطالعه ی طنز ناچیز جلوه می نمایند، اما امیدواریم به عنوان مشت نمونه ی لگد، تلنگری باشند بر دروازه ی ملت. شاید روزی روزگاری در این سرزمین همه بخوانند، بیاموزند و بنویسند. همانطور که ما می نویسیم، می آموزیم و بعدها خواهیم خواند!

امروز یعنی دیروز

امروز بر ما، برعکس روزهای دیگر کوتاه و کوچک گذشت. نیم بیشتر اش را به غفلت گذرانیده، خواب گران بر جمیع مسایل مهم زمینی و آسمانی مهمتر دانستیم. و اما نیمه ی کمتر آن را بجای نهادن جان پاک بر کف ناپاک و گز نمودن کوچه بازار این سرزمین، فدای شایعات، اخبار و حقایق ملکی و دولتی از اینسو و آنسوی سرزمین شهید و قهرمان پرور نمودیم.

برعکس ما ملت قهرمان پرور، قهرمان ساز و قهرمان شناس شفتل آباد علیا با شرکت در نماز جنازه غیابی رهبر جهاد، مقاومت و صلح (که مستحق جایزه نوبل و دارای کمربند سیاه در هرسه بخش می باشند) یکبار دیگر حمایت علنی و عمومی خویش را از این استوره بیادماندنی در تاریخ هجری شمسی اعلان نموده عاملین این جنایت فراملیتی را (از آنجاییکه احکام دیگر غیرقابل تطبیق بوده از صلاحیت دولت افغانستان خارج می باشن÷د) محکوم به ششصد دشنام ناموسی و غیرناموسی گردانیدند. از شما چه پنهان خود ما نیز بدلیل مسدود شدن چندین سرک منتهی به مناطق مهم استراتیژیک چشم چرانی چندین بار انزجار خویش از این عمل دشمنان قسم خورده ملت همیشه در سنگر (علی الخصوص کشور دوست و برادر پاکستان کثیف) را بصورت عملی اعلام نمودیم. خاکستر و فیلترهای سگرت باقیمانده در میان بوته ها بیانگر این عمل جسورانه و صلح جویانه ما می باشند. با کمال اطمینان میتوان گفت: آیندگان این سرزمین حداقل به این عمل ما افتخار خواهند نمود.

وکیل با اقتدار شفتل آباد علیا بابه صادق قیچ که متاسفانه بعد از یک سال و اندی وکالت از جانب رشوت خواران، متقلبین سازماندهی شده و آلوده به فساد اداری متهم به تقلب در انتخابات سال گذشته ی مجلس نمایندگان گردیدند پس از حضور در نماز جنازه غیرحضوری یا همانا غیابی قهرمان صلح و رهبر جهاد، مقاومت و صلح با چشمانی خمارآلود از ایشان به نیکی یاد نموده چنین فرمودند:

"چند روز بعد از اینکه خائنین ملی مره از وکالت و خدمت به مردم عزیزم سبک دوش کدن استاد به دیدنم آمد. صدقه ی ریشش شوم! ریشکش ره اصلاح کدم...  همرایش مشوره کدم که اگه ده مقابل این بی آبرویی... تهمت ناحق... مقاوت و ایستادگی کنم... جهاد حقوقی کنم... تظاهرات بدون خشونت کنم... صدقه ی ریشکش شوم مه! هه هه هه! هاااان گفت نی نکو!... ما بیست سال جهاد کدیم... یک چند سال جنگ کدیم... چند سال مقاومت کدیم... هیچ فایده نکد. بی آبرویی هنوز سر جایش است... بینی بریدگی هنوز سر جایش است... ریاست جمهوری هم از دست رفت... حالی صلحکانی میکنیم... هااااان! دگیش یادم نیست... همی سگرتی هم مثل استاد شهید مره گرفته! هههه هههه! یاد شکریه جان بخیر یگان دفعه همرایش پیش استاد میرفتیم... گمشکو خوب وختا بود! خدا جنتا ره نصیب کنه استااااااد..."

در این میان مقبول جان استانبولی که بوتهای شب عروسی اش از پشت درب مسجد غیب گردیده بودند از وضعیت جاری در کشور ابراز نارضایتی کرده، سیصد و هشت دشنام آبدار نثار حلق و  دهان جمیع بوت دزدان شفتل آباد سفلی نمود. منتها بنابر اصرار بیش از حد اهالی شریف شفتل آباد علیا رهبر شهید جهاد، مقاوت و صلح را مردی باحوصله و صلح جو خوانده، چنین گفت:

"خدا رحمت کنه زن چهارممه! همیشه میگفت بوته ی بده بلا هم نمیزنه. راست میگفت خدابیامرز! خودش خوب مال...اههههم...بوته یی بود. هنوز چهار روز از عروسی ما تیر نشده بود که بلا زدیش، مُرد! آدمهای خوب زود عمر خوده به آدمهای بد میتن. میگن باش همی بدها وخت داشته باشن، پیش از مُردن خوب شون. استاد خدابیامرز هم آدم خوب بود. حیفش که شهیدش کدن! اگه نی تا کُل آدمهای بد ره خوب نمی ساخت عمرشه به کسی نمیداد. سخی بود. مردمه دوست داشت. نمی خواست دگه ده وطن ما جنگ باشه. میگفت:

بیت:

بگذشته گذشت زو مکن یاد

 آینده نمی شود چو آباد

 امروز بیا که جرگه گیریم

یا کفتر و یا که چرگه گیریم

دگیش یادم نیست مگم خوب شاعر هم بوده استاد شهید. خدا بیامرزدش! حیفش که دزدهای بی پدر بوتهایمه بردن اگه نی زیاد گفتنی داشتم. یک خروار خاطره دارم از رهبر شهید. خیر است باز ده سالگرد شهادتشان حتمن بریتان قصه میکنم."

یکی دیگر از شرکت کنندگان عرض الدین جگرسوخته که رهبر جهاد، مقاومت و صلح را پدر معنوی خویش میداند در خصوص ویژگی های منحصر بفرد رهبر شهید سخنانی چند ایراد نمودند که بدلیل خصومت شخصی با عرض الدین جان پدر...ببخشید...جگرسوخته چشم سفیدی را به حد اعلا رسانیده از نگاشتن سخنان ایشان چشم پوشی می نماییم.

خصومت های شخصی ما هم به هیچکس ربط ندارد! خوش داریم با عالم و آدم دشمنی کرده هرگز دم از صلح نزنیم.

 

- قهرمانان فقط در قصه ها وجود داخلی دارند.

افغانستان جای خوبیست

بهشت روی زمین همینجاست. نمیدانم چرا ما بیهوده چند سالی از عمر شریف را در سرزمین های چرک سوخته غربی به بطالت گذرانیدیم؟ آب نل خوردیم و بجای استفاده از منبع خالص انرژی یعنی آفتاب، کپسول ویتامین دی زهرجان فرمودیم. آب بوتلی وطنی با آفتاب سوزانش لذتی دارد که جهانیان در خواب می بینند و ما در بیداری.

همین که فرمودیم! دو جهان می ارزد.

ده روزیست خاک پاک را بوسیده ایم. شما سرماخوردگی در گرما را تجربه نموده اید؟ میگویند:"تا پیچکاری نشوی ریزش وطنی خوب نمی شود." برای درمان نزد داکتر پاکستانی ات میفرستند. بجای پیچکاری با دو خریطه دوا بر میگردی. جور شدن اما کار زمان و مکان است نه دوا و درمان!

سالها تلاش نمودیم کاری کنیم که حداقل برگی بر شاخه ای بلرزد. امشب آنچنان سرفه مینماییم که تا پنج خانه آنطرفتر، پنجره های پلاستیکی از ترس پاره شدن جیغ میکشند و خوابیدگان در اوج گرما بر خود میلرزند.

غزل، بلانسبت، بی مناسبتی هم در انجمن قلم دیکلمه فرمودیم. نصف اش را نخوانده، دوستی کشف نمودند که طنز است. متاسفانه هیچ کس جدی مان نگرفت وگرنه ویروس زنده ماندن مان را بعنوان غزل فلسفی به خورد همگان داده نام نامی خویش را ثبت جریده فیلسوفان معاصر می نمودیم.

هنوز بوسیدن خاک پاک نصیبمان نشده بود که مفتخر به نگاشتن پارچه شعری گردیدیم. حال و حوصله ی دست کاری و اصلاحات را نداریم. در سرزمینی که بهترین فرآیندش سهل انگاری و بی کیفیتی است، انتظار سرودن شعر ناب و باخاصیت از موجود ضعیف النفس ِ مریض الحوالی چون ما کار درستی نیست.

کم ما را به کرم شما کاری نیست!


بار دیگر در برت با دل کشالی آمدم

دست خالی رفته بودم، دست خالی آمدم

خام بودم، خامتر برگشته ام، هرگز مپرس

چنته خالی از هنر، بی وجه مالی آمدم

ناشکن بودم اگرچه وقت رفتن از برت

خسته و بشکسته  چون ظرف سفالی آمدم

خوابگرد بی سرانجامم که از بی حاصلی

بهر کشف سرزمین های خیالی آمدم

کمره بر دوش و قلم در دست دارم، گوییا

بهر ثبت خاطرات انتقالی آمدم

میرزایان این ملامت را ملامت ها کنند

جمله را سر کیسه کرده این حوالی آمدم

بی پروایی

چند ماهیست قلم مبارکمان چون لب و دهن مبارک خشک تشریف برده است. وگرنه ما و کم نویسی؟ ... خوب دیگر، پیش می آید!

البته تا یادمان نرفته باری لافیدیم که: چون دست به قلم می برم، قلم زیر بار مسئولیتی که من بدوش می کشم می شکند. تقصیر از ماست یا این روزها قلم ها بی کیفیت شده اند؟ و یا مسئولیت بجای خودمان وزن می گیرد؟

این روز ها جمیع فرموده هایمان طعم تلخی میدهند. هربار ابراز نظری می فرماییم همه ی واژه های خوب و نشاط آفرین [این یکی خودش پیشقدم گردید] از ذهنمان فرار می نمایند. با نگاهی دوباره به فرموده ها متوجه می گردیم مخاطب را بجای تشویق، کوبیده ایم. 

- ظاهراً در این دنیا به ما نقش چکش را اعطاء فرموده اند!

از خوابیدن هم دیرگاهیست می پرهیزیم. از شما چه پنهان می ترسیم مبادا در خواب کسی ما را گمراه نموده با خود دیسکو ببرد. گور و ایمان که خاکستر است. دیسکو رفتن خرج دارد!


کورکورانه!


یک عُمر، گپ مفت ز هر شحنه خریدیم

گفتند و شنیدیم ولی بهره ندیدیم

رفتیم پی هرکه به یکباره علم شد

نا دیده شط و آب ز پا موزه کشیدیم

هر آنکه نپرسید و چو ما گشت، ز ما شد

وآنکس که بپرسید از او صله بریدم

دیوانه نبودیم، ز هوشیاری بسیار

با خویش جفا کرده و بیگانه گزیدیم

کورانه سپردیم سر و تیشه به جلاد

از چاله جهیدن چه، که در چاه خزیدیم


بستیم خرد را چو به دروازه اسطبل

هرگونه که همسایه صلاح دید، چریدیم


از شما که چیزی را نمی توان پنهان کرد. 

این مورد را گمانم خیلی زودتر از بنده کشف کرده باشید، علی الخصوص اگر مثل خودمان زن دوست باشید و رگ جان شیرین تان به لبخند نمکین مادر اولادها بند باشد که هم کشف نموده اید و هم شخصیت نداشته یی از خود نشان داده اید که مگو و مپرس.

ما به این که چنین روزی در لیست سیاه طالبان قرار دارد و ملت شهید پرور نباید به پیروی از استکبار و همراهانش به تجلیل از این روز بپردازند کاری نداریم. فقط میدانیم ملت بافرهنگ و بهانه گیر شفتل آباد علیا باز هم به کوری چشم شور قاتلان مرغ عشق و شفتل آبادی های سفلی دست در دست هم نهاده روزی اینچنین را تجلیل می نمایند. ما هم به قصد حمایت از عشاق شفتل آباد علی الخصوص مقبول جان استانبولی که با همسر نو خویش در ماه عسل به سر می برند و همچنین بابه صادق قیچ خودمان که در پارلمان پارچه ی سفید تحویل میدهند و یکبار هم ناکام نشده اند، روز جهانی عاشقان را به جمیع عاشقان، چشم چرانان، چشم بازان، چشم پرانان، چشم کشان، چشم دزدان، چشم داران و مابقی چشم سفیدان تبریک و تهنیت عرض می نماییم.

 باشد عشق و دیگر اعمالی که روز مخصوصی به آنان اختصاص داده شده است: مثلاً شستشوی دستها با آب و صابون، یادبود از مقام والای انجنیر، روز جهانی مبارزه با بیسوادی، روز جهانی خانه تکانی، خانه داری و خانه خرابی و غیره در زندگی روزمره ما نقش فعال بپذیرند.


از چلو صافتان یک قطره هم اگر عشق نریخت، 

بدانید تشت است!

قربان واسطه

طول و عرض عمر گهربارمان تا بدین لحظه شادی و سرشاری اینچنین را بخاطر ندارد. آنچنان خوشحالیم که اگر خیابانهای شفتل آباد سنگ فرشی داشتند زیر پاهای مبارکمان به پرواز در می آمد و ما را با خویش سوی ابرها برده، در کنارشان قرار میداد تا بر گوسفند زدگی ها، تقلب ها، کمپاین زدگی ها، شخصیت سازی ها و مردم سالاری این ملت بباریم.

آنچنان ویتامین واسطه داری در رگهایمان جریان دارید که انتظار داریم پشت درب بیت الخلاء هم نباید در نوبت بایستیم و ملت بی واسطه چون جنابمان را در کوچه ها زیارت می فرمایند، دور گردند و کور گردند تا سرهای بی واسطه ی شان را از گردن های بی واسطه ی شان جدا نگردانیم.

زیاد  هم دلمان نمی خواهد راز این شادمانی بر شمایان بیان داریم، علی الخصوص که جمله بی واسطه گانی بیش نیستید. طول و عرض عمر بی واسطه ی تان روزی را بخاطر ندارد که درب اداره یی را کوبیده باشید و رییس آن اداره پیش از ورود شما از تشریف آوری تان با خبر گردد. یا اصلاً ماموری سلام شما را وعلیک گرفته باشد. اگر در بین تان چنین شخصی را سراغ دارید، صرفاً محض گل روی همان شخص نازنینِ بافرهنگِ باکلاسِ باتجربه ی باواسطه گزارشمان را ارائه میداریم وگرنه امر می فرمودیم بادیگاردهای بابه صادق قیچ با کله ی بی واسطه ی تان "توپ دنده" و یا "شیطانک" بازی کنند.

ملت همیشه در سنگرمان بلاخره روی مان سپید گردانیده به اتفاق هم، واسطه ی ما را روانه ی خانه ی ملت فرمودند. شفتل آباد علیا تا همین یک هفته پیش اتحاد و وحدت ملی را به مسخره می گرفت، اما با فرارسیدن روز انتخابات دست در دست هم داده اتفاق و اتحاد را به اوج خود رسانیدند. آنچنان با اتفاق هم بابه صادق نازنین مان را برگزیدند که "قندالدین شکر آبادی شفتل آبادی" رییس تعلیم و تربیه ی سابق و کاندید رقیب بابه صادق نازنین با دیدن اتفاق ملت در انتخاب بابه صادق. در جا سکته ی قلبی فرموده چهارده عدد رأی خویش را با خود به دار باقی بردند.

دانشمندی در همین زمینه فرمودند: هرگاه کاندیدی در روز انتخابات به دار باقی بشتابد ایشان شهید می گردند و تمام کسانیکه به ایشان رای داده اند را با خود به بهشت می برند.

ما شاد گردیدیم. بلا بود و خوشبختانه بر کله ی بی واسطه ی جناب قندالدین شکرآبادی شفتل  آبادی کوبید. اگر بابه صادق نازنین ما وفات می کردند، در بهشت جا نمی ماند و ملائک حیران می ماندند دو هزار باشنده ی شفتل آباد و نود و نه هزار رأی دهنده ی خیالی را در کجای بهشت جای بدهند. البته ما پیشاپیش برای نیاکان مرحوم خویش نیز کارت رأی دهی گرفته بودیم تا اگر خدای نخواسته، گوش شیطان کر، چشم بی واسطه ها کور بابه صادق قیچ در روز انتخابات به جای خانه ی ملت به دیار باقی شتافت، نیای نازنین مان "میرزا عجب شاه ملامت" نیز به پاس همان یک رأی ناقابل بهشتی گردد.

هرچند هنوز نتایج انتخابات نهایی نگردیده اند، واسطه ی ما نهاییست. خودمان به نتیجه ی زحمات خویش ایمان داریم و مسئولین محترم کمیسیون مستقل انتخابات در اوج استقلال فکری و عملی به ما فهمانیده اند که بابه صادق قیچ آنقدر رأی دارند که اگر نود در صدشان نیز باطل اعلام گردد باز هم کاندید پیشتاز خواهند بود.

ما با تمام این صفات بر همشیره ی محترمه ی مکرمه "بی بی حاجی کاندیده ناهید جان آرایشگر" رشک می ورزیم که قرار است در خانه ی ملت نشسته نماینده ی چهار نفر باشند (خود، شوهر، دختر و خواهر). 


فعلاً سریال "خواهش" درز نویسندگی مان را پاره فرموده، جمله هایمان را بی ربط می گرداند. 


تا اطلاع ثانوی...


برگی از یک کمپاین

هنوز هم نیمه ی بالغ شفتل آباد علیا، که به قول آگاهان امور فخرشناسی و فخرفروشی مهد آزادمردان تأریخ بوده و هست، موفق به حل چنین معمایی نگردیده اند. اما خود بابه صادق قیچ و بنده ی سراپا تقصیر پس از کاوش های بیشماری در میان ریشه های در حال پوسیدن شجره نامه ی نامبرده (همانا بابه صادق خودمان) جواب دندانشکنی به جمیع رقبای انتخاباتی و ملت همیشه در سنگر شفتل آباد صادر می فرماییم تا آیندگان این سرزمین مارا نیز در لیست اشیاء قابل افتخار خویش درج گردانند.

ملت دسته دسته از سراسر شفتل آباد، مناطق چپ و راست و بالا و پایین گرد هم می آیند تا شاهد گشوده شدن این راز باشند. همین چند لحظه پیش نماینده ی گداگشنه های لوده آباد سفلی با در دست داشتن کم از کم دوازده هزار و ششصد کارت رأی دهی به حضورمان مشرف گردید. شرط بدست آوردن رأی ایشان هم جواب گفتن به همین معما بود. با این حساب در صورت جواب گفتن به چنین سوالی کاندید نازنین مان بابه صادق قیچ دوازده هزار و ششصد رأی به خانه ی ملت نزدیکتر می گردند.

نمیدانم کدامین نابغه یی در گوشمان زمزمه نمود. شاید کار رقبا و یا نماینده ی خاص جناب شیطان بود. هر که باشد هدف خیری نداشت و انتظار نداشته است که ملت بیدارمان چنین آگاهانه در مقابل شعاری آنچنانی اقدام نموده برای نخستین بار سوال بفرمایند. بنده مطمئن هستم میخواسته اند بیدار بودن این ملت و حاضرجوابی ما را به امتحان بگذارند تا اگر یکی از اینان بلغزد بابه صادق قیچ از بام وکالت بیافتد و در پی اش این میرزای بی دفتر و دوات از نان خوردن. بله، دشمنان و رقبای بابه صادق و این سرزمین با نفوذ به کمپاین تبلیغاتی بابه صادق شعاری اینچنین به همه ی هواداران ایشان وارد فرمودند:

"کار در عمل نه در گفتار"

"خدمت به مردم میراث پدارن ماست!"

با انتشار این شعار در زیر پورتریت دستکاری شده ی بابه صادق قیچ که بجای مخاطب کلوش های ایشان را نظاره می کند و نقل و قول های آنچنانی توسط دیگران، محرکه ی بابه صادق روز به روز رنگینتر گردید. با اینکه بجای پپسی و کوکاکولا به ملت آب زردک می نوشانیم و بجای کوفته چلو، پیاوه ی کچالو در دسترخوان می گذاریم بزممان رنگینتر از کمپاین جمیع رقبا بوده و هست. اکثراً هم بجای سخنرانی بابه صادق نازنین مان با هنرنمایی سر ملت را گرم میدارند و در آخر با اظهار علاقه ی خویش به ملت، شعار را در قالب شعر بیان می نمایند:

بیدار باد ملت پر اقتدار ما

باشد همیش رأی شما در کنار ما

من کار در عمل نه به گفتار میکنم

خدمت کنم! بگیرد اگر کار و بار ما

اجداد من که خدمت ملت نموده اند

بستند نام خویش به بند شعار ما

تا همین چند روز پیش هم خبری از بیداری ملت نبود و هیچکس انگشت انتقادی بسوی شعار با وقار ایشان بلند نکرده بود. پریروز که با نماینده ی خاص کمپاین ایشان در قریه ی "گوسفندکش" صحبت می نمودیم برای نخستین بار از ماجرا آگاهی یافتیم. ملت پیشرفت نموده اند. در ذهنشان سوال ایجاد می شود و مشتاق دانستن نام و نشانی اجدادی هستند که خدمت به مردم از ایشان به ارث مانده است. می خواهند بدانند اجداد بابه صادق نازنین مان چه خدمتی در حق این ملت نموده اند. حالا که جوابش را داریم به مطرح کنندگان این سوال، هرچند میدانیم رقبای بابه هستند، صد آفرین می گوییم و از ایشان بخاطر طرح چنین سوالی هزاران بار تشکری نموده به زبان حال می گوییم: ....بگذریم!

با در نظرداشت این نکته که رأی ملت بستگی به پاسخگویی به این خواهش دارد اینجانب به نمایندگی از جمیع دست اندرکاران کمپاین بابه صادق قیچ، پیشینه ی خدمت در خانواده ی ایشان را حضور انورتان عرض می دارم.

جد بزرگوار ایشان فیضوی دلاک مشهور به "صدرالدلاکان"، نود و هشت سال عمر گهربار خویش را صرف خدمت به ملت همیشه در سنگر نمودند. ایشان که از زمان طفولیت در فنون اصلاح موی، اصلاح ریش، اصلاح پشم و سنت نمودن اطفال و بزرگان مهارت خاصی داشتند سالها به تک تک باشندگان این سرزمین خدمات شایانی نمودند. از جمله افتخارات بیاد ماندنی ایشان همانا اصلاح موی ندانمگاه شاه مرحوم بیدارشاه خوابگرد می باشد که در سال 1240 هجری خورشیدی به قصر تابستانی خویش در شفتل آباد علیا تشریف آورده بودند. با شنیدن شهرت فیضوی دلاک طالب حضور گردیده از ایشان خواهان اصلاح موی گردیدند. از آنجاییکه شاه مرحوم مویی در سر نداشتند محترم فیضوی دلاک آنچنان امور ندانم گاه ایشان را رتق و فتق دادند که مفتخر به دریافت لقب "صدرالدلاکان" گردیدند.

همینطور قبله گاه محترم بابه صادق قیچ جناب "رییس القیچی فی الناف جمیع الملت دائماً فی السنگر" که پیش از دریافت این لقب توسط صدر اعظم وقت لقب ساده ی "مفلس شاه چیز بریده" را برگزیده بودند با پیروی از راه و روش چند صد ساله ی نیاکان خویش خدمات شایانی به سر و کله و فلان ملت نمودند. ایشان در سال 1309 هجری به مخالفت با استبداد والی آنزمان برخواسته از اصلاح موی یگانه فرزند والی مذکور سر باز زدند که این عمل قهر و غضب والی ظالم را بر انگیخت و به امر والی نامبرده چیز ایشان را از بیخ و بن بریدند. چند سال بعد صدر اعظم وقت با در نظرداشت سابقه ی سیاسی و خدمات فراوان، ایشان را مفتخر به دریافت لقب "رییس القیچی..." گردانیدند.

با در نظرداشت چنین سابقه یی میتوان دید خدمت به مردم از اجداد کاندید محترم بابه صادق قیچ به ایشان میراث مانده است. ایشان نیز مانند اجداد خویش از طفولیت خدمات ارزنده یی به این ملت نموده اند. بطور مثال میتوان به جرئت گفت که همین رییس جمهوری فعلی مان نیز از زیر تیغ کاندید حاضر رد شده اند و اسرار زیر تنبانی شان نزد بابه صادق محفوظ می باشد. ایشان همیشه در عمل خدمت نموده اند و هیچگاهی همچون فلان کاندید دیگر به گفتار و ادعای خالی اکتفا نکرده اند. اجداد خدمتگذار فرزندان خدمتگذارتری به جامعه ارائه میدارند که با رفتن به خانه ی ملت تعداد خدمات خویش را ضرب هشتاد و نه هزار می نمایند. رأی شما عزیزان ضامن خدمتگذاری بابه صادق قیچ خواهد بود!

والسلام


--------------------------------------------------------------

نوت:

دوست فضولی که موی در ماست می پالند و فوق العاده هم منحرف تشریف دارند پرسیده اند که اگر فلان محترم "رییس القیچی فی الناف جمیع ملت دائماً فی السنگر" را در سال 1309 به امر والی وقت بریدند پس چگونه جناب کاندید محترم امروزمان در سال 1332 به دنیا آمدند؟

نخست از همه انحراف خود ایشان و سوال ایشان را ندیده گرفته از ایشان میخواهیم بابت چنین سوالی دو قوطی خجالت بکشند که چنین سوالاتی هدف خدمت به ملت را در بابه صادق نازنین قویتر می گردانند. و اما بعد... بابه صادق قیچ از پدر به دنیا نیامده اند و مادرشان بی بی خاتون گردن شکن همین حالا هم زنده تشریف دارند. پس سوال ایشان در اصل بی معنی می باشد. چشم استبدادگران کور که بی سوادان فضول را به پرسیدن می گمارند. اما انحراف این دوست که دیگر عزیز هم نیست در آنجاست که چیز را به تولد و تناسل ربط داده اند. منظور ما از چیز بریده، گوش بریده بوده است که در قدیم بخاطر رعایت عفت کلام گوش را نیز چیز می نامیدند. مثل امروزی ها که بی تربیت و منحرف نبودند.

از کابینه سازی تا کابینه بازی

معجزه نیست جان من! شعبده بازی میکند

چادر صد فاحشه را، پاک و نمازی میکند

بر  سر  خر  اگر  زند، کره  وزیر  میشود

ببر  گلو  بریده  را،  او سگ  تازی  میکند

چُف به فساد چون کند، صاعقه وار گم شود

مردک  دزد  دیده را دشمن  قاضی  میکند

گادی  بخت  دولتش رو به  فرود  گر رود

چرخ شکسته از دمش رو به فرازی میکند

چونکه به خلسه میرود شاهسوار میشود

باز به  نیفه ی  ملت  دست  درازی میکند

چشم مرا اگر شبی تشنه ی خواب هم کند

صدقه ی او که اینچنین بنده نوازی میکند

پست وزارت ار دهد  کاکل  او به  اشپشم

جیب ملامت از خوشی قافیه سازی میکند

 

ما آنقدر گفتنی داریم که هنگام نوشتن مهمترین ها، مابقی گفتنی ها به انتخاب ما اعتراض نموده کوچه های بن بست مغزمان را پر از اغتشاش می نمایند.

خداوند سال نو گذشته را بر شما نیک و مبارک گردانیده، ما را از دعای بد شما مصون گرداند.

 

بدون پی نوشت!!!

دوش گوزیدی به گوشم لیک یادت رفته بود

پیش ازین صدبار دیگر نیز بادت رفته بود

 

پرده ی گوشم گواهی داد در هنگام خواب

زآنچه بر او زان صدای نامرادت رفته بود

 

اوستاد وقت خود بودی ولی از بخت بد

دوش "او"یت مانده بود و سین و تادت رفته بود

 

آنچنان سازی زدی کز جزبه اش مرغ هنر

بهر کشف خویش در عُمق سوادت رفته بود

 

بنده و صد همچو من در انتظار داوری

چون کمربندت گشودی عدل و دادت رفته بود

 

ای هنربند عزیز! ای مند ها در بند تو

مند را آتش زدی دیشب که بادت رفته بود

 

با سخندانی بگفتم زین ستم، خندید و گفت

روح خر جانا مگر اندر نهادت رفته بود؟

 ****** 

 بی هنر گوشی مرا بودی که با تلقین خویش

پیشواز صوت آن چیز گشادت رفته بود

رسانه های فعال و فاعل

بعضی ها گویند وظیفه ی وجدانی هر رسانه ی با وجدان مدیریت فرهنگ و بالا بردن افکار عمومی است. دیگران سخنان ضد و نقیض بیشماری در مورد وظایف رسانه های جمعی ابراز میدارند، اما ما صرفاً بخاطر رعایت عفت کلام با نظر هیچ بنی بشری مخالف نبوده، هر نظری را از بیخ گوش رد میداریم.

عصر حاضر را عصر انقلاب، انفجار، انتحار و غیره ی رسانه ها می نامند و هر رسانه یی بنوبه ی خود سعی در منفجر ساختن اذهان عمومی و خصوصی دارد. به استقبال از جمیع فرموده ها و بدلیل اعمالی که رسانه های تصویری این سرزمین با ذهن مبارک بیننده ی بی روزگار انجام داده اند، عصر حاضر را عصر انفعال رسانه ها می نامیم. قدیم الایام یک عدد بیننده ی چشم پاره با یک تیلفون جمیع کارمندان یک رسانه ی تصویری را مورد نوازش قرارداده، رسانه ی نامبرده را مفعول گردانیده با وقار تمام به تماشا می نشست. اکنون یک رسانه ی تصویری تلویزیون نام با یک عدد کامره ی فیلمبرداری دست هشتم، چندین صد هزار بیننده ی چشم بسته را مورد عنایت قرار داده فاعلانه برنامه پخش میدارد.

قدیمی های با ادب می گفتند فلانی نه از دنیا شد نه از آخرت... بی ادب هایش شیر و شکر بهم آمیخته میگفتند همان فلانی خان نه از دین شد نه از غین. پرداختن به چند سانتیمتر فرق بین دین و غین در شأن یاوه گویی چون ما نیست. همین فرموده ی قدیمی های نازنین، که در هر زمینه حرف دهان پرکنی داشتند، در مورد تلویزیون های وطنی - جهانی ما چنان جور می آید که نیازی به پرحرفی ما نیست.

خدا آن روز را نیاورد که دستتان به تلویزیون بخورد و بجای جست و خیز هنرمندان با استعداد این سرزمین و یا راهنمایی های آموزنده و در آن دنیا مفید ملایان وطنی که هریک بنوبه ی خویش شما را از دنیا و مافیها و اُخرا و مافیهما بیزار میسازند چند عراده گوسفند در حال چریدن را ببینید و ناخواسته آگاه گردید یک عراده گوسفند خارجی ده برابر دو عراده گوسفند وطنی عایدات ناخالص داخلی دارد. حالا این عایدات ناخالص داخلی یک عراده گوسفند چه باشد را رسانه های گوسفندی هم بازگو نخواهند کرد.

در گیر و دار همین رسانه شناسی نامراد نمردیم و سؤالی از گوشه ی چپ ذهنمان ترشح نمود و صد البته در شأن نابغه ی کشف نگردیده یی چون ما نمی باشد بی جوابش بگذاریم.

در صورتیکه که هشت اعشاریه دوازده تقسیم پنج و نیم، ضرب شانزده  اعشاریه صفر دو، مساویست با چهل و هشت. آیا یک پایه شبکه ی وطنی منفی هشتاد و شش برنامه ی آموزش آخرت سازی و چهارصد برنامه ی پخش موسیقی زنده، نیمه جان و مرده، ضرب در بیست ساعت اعلان تجارتی، تقسیم بر نیم ساعت اعلان فوتی مساوی به گذشتن از خیر برنامه سازی خواهد بود؟

با کوشش بی سابقه یی به این نتیجه رسیدیم: هیچکدام از شبکه های وطنی بدون پخش برنامه های نامبرده و تنها با پیچکاری اخبار انتحار و افتتاح به زبانهای مختلف داخلی و خارجی موجب رضایت خاطر ببینندگان متدین موسیقی شناس نخواهند گردید. پس در صورتیکه موسیقی و دین را از شبکه های وطنی بگیرند مجبوراً تلویزیونهای خویش به حراج گذاشته سیاستمدار گردیم.

بیا تا گوسفند ذهن خود را
ازین فرموده ها خرچر نماییم
سمند بادپای هوشمان را
درین پس کوچه ها پنچر نماییم

اگر دیوانه یی دستش خطا رفت
و یا چشمش بسوی ناروا رفت
دو پایش قطح گردانیده با هم
دو گوش غافلش را کر نماییم

روان ملی

شما اگر ندیده و نشنیده باشید ما به نمایندگی از شما با همین دو چشم گنهکار خویش وزیر محترم صحت عامه را در تلویزیون زیارت کردیم و با دو گوش نیمه گنهکار خویش سخنانی شنیدیم که نادان ترین الاغ عتیق خان خر چران هم پس از شنیدن شان رشته ی کلام در دست گرفته به زبان شیرین پارسی سره فریاد میزدند: "ما بدون تحقیق و تحلیل با همین عقل ناچیزمان دریافته بودیم که این ملت آنقدر در سنگر مانده و شهید پرورانده اند که خود جناب سیخمون ولد فروید هم پیش از مرگ به مشکلات روانی ایشان اشاره هایی کرده بودند با انگشت میانه". منتها از آنجاییکه جناب عتیق خان علاقه ی چندانی به بالا رفتن شعور سیاسی و اجتماعی خران خویش نشان نمی دهند و درازگوشان زبان بسته از نعمت رادیو، تلویزیون، سینما، تئاتر و غیره محرومند چنین معجزه ای اتفاق نخواهد افتاد.

 اگر خبر را نشنیده اید بروید از دوستان و آشنایانیکه به انتظار سریال دولهن پشت پرده ی تلویزیون میخکوب تشریف برده اند بپرسید، شاید تصادفاً نظرشان به اخبار افتاده و خبر مذکوره را که ما هنوز هم ذکر نکرده ایم شنیده باشند. نا امید شدن از دوستان هم مشکلیست روانی. پس اگر از همین لحظه از دوستان و آشنایان نا امید گشته اید و میخواهید هرچه زودتر موضوع را از زبان بیگناه ما بشنوید باید حضور محترمتان بعرضیم که شما هم در لیست همان شصت فیصدی که مشکل روانی دارند ثبت گردیده بزودی سر از دیوانه خانه در خواهید آورد. ما هم که خباثت را از حد گذارنیده روان مبارک شما را با برمه می کاویم روان سالمی نداریم و هنوز قدم مبارک خویش به دنیا نگذاشته بودیم که لیست را با نام مبارک خویش رونق بخشیدیم. در صورتیکه هنوز هم به اصل موضوع پی نبرده اید مشکل دوم هم به روانتان افزوده گردید و پیشنهاد برادر کوچکترتان را نادیده نگرفته هرچه سریعتر به نزدیکترین کلکینک روانی مراجعه فرموده روان مبارک جهت مداوا روی میز گذارید.

اصل خبر به نقل از اخبار پشتو:

جلالتمآب وزیر محترم صحت عامه جمهوری اسلامی افغانستان داکتر انجنیر نویسنده شاعر خواجه میر سید محمد امین فاطمی در جمع عده ی کثیری از خبرنگاران خارجی، داخلی، هوایی و زمینی مژده دادند که فقط شصت فیصد از مردم عزیزمان دچار بیماری های روانی از قبیل چیچک، تیفون، مالاریا..."

ادامه خبر بنابر دلایل تخنیکی از بیخ گوشمان گذشته در گوش ننشست و ما دست از طلب نداشته زنگها زده و نامه ها فرستاده جویای ادامه ی این خبر از تمام خبرگزاری ها گردیدیم تا بلاخره دستمان به جایی بند گردید و گزارشی بدستمان رسید که بدلیل امکانات اندکمان در نشر اکاذیب به نقل گوشه ای از مصاحبه ی خصوصی تلویزیون خصوصی ملی با داکتر صاحب قناعت می نماییم.
جناب فاطمی فرمودند: بله! شصت فیصد از مردم افغانستان دچار بیماری های روانی هستند. از جمله میتوان به افسردگی، خود آزاری، مردم آزاری و یا بیماری های وطنی مانند خودخوری و مال مردم خوری اشاره کرد.
خبرنگار: این بیماری ها بیشتر در کدام نقاط افغانستان رایج اند؟
جناب محترم فاطمی: در تمام افغانستان به یک اندازه.
خبرنگار: پس چهل فیصد سالم در کجای افغانستان سکونت دارند؟
جناب محترم فاطمی صاحب: متاسفانه در زیر خاک.

در آینده ی نزدیک اگر عمر کوتاهمان کفاف پژوهش در این زمینه را دهاد، نتیجه ی پژوهشات روانشاسانه ی خویش در باره ی بیماری های موجود در این سرزمین را که هنوز در باره اش فکر هم نکرده ایم خدمت شما عزیزان مفت و مجانی تقدیم می نماییم تا شما نیز قطره ای از این دریای علم دانش نوش جان فرمایید.



حاصل عمرم دو سخن بیش نیست
خام بُدم، خام شدم، ترقیدم

اعتراض شدیداً شدید

ما معمولاً علاقمندی ناچیزی به عملیاتهای نظامی، شبه نظامی و غیر نظامی نشان میدهیم، مگر تا جایی که بتوانیم این نشان دادن را داخل چوکات انجام میدهیم تا خدای نخواسته این نامحرمان آنجایی از علاقمندیمان که نباید را نبینند و در این پس پیری گور و ایمان مبارکمان خاکستر نگردد. منتها این کفارِ ملحدهِ تجاوزگرِ مستکبرِ متکبرِ از خود راضی و صدالبته دوستان جامعه ی جهانی و نازنین ملت همیشه در سنگرمان آنقدر به دیدن علاقمندی ما میل دارند که مجبوراً عطای گور و ایمان را بلقایش بخشیده تا میتوانیم به موضوع علاقمندی نشان میدهیم.

با اینکه میدانیم هیچیک از این عزیزان همیشه در زره زحمت ترجمه ی آثار گهربارمان به زبانهای جهانی را بخویش نخواهند داد، کم بد نیست چند موضوعی را در همینجا روشن فرموده جمیع سوء تفاهمات احتمالی در زمینه ی موضع گیری شخص شخیص خودمان را در نطفه بمباردمان نماییم تا فردای مبادا احدالناسی انگشت اشاره یا میانه ی خویش حواله ی چشم و گوشمان ننماید.

نکته نخست:

ما از اینکه هر از گاهی اشتباهاً و بدون هیچگونه قصد و غرضی چند عدد بمب ناقابل از طیاره های بدون سر و زیرنشین میهمانان نازنین و صد در صد دعوت شده ی مان لول خورده میزبانان مظلوم و ندرتاً طالبدوستمان را به اطلاع دوستان میرسانند بی اندازه از انسان بودن خویش پشیمانیم و ترجیعاً بجای سکوت در این زمینه به نزدیکترین باغ وحش مراجعه فرموده، انسان بودنمان را به اولین بوزینه قواله خواهیم داد... که ای کاش میشد!

نکته دوم:

ده نفر سرمه به چشم طالب نام دستان مبارکشان به بند چپلک خویشای گوسفندهای جناب پایه بلند هم نمی رسد، چه رسد به اینکه دو نفر پایه بلند را در طول عمر گهربار خویش از نزدیک زیارت فرموده روانه ی آن دنیا فرمایند. قضیه در مورد میهمانان نازنین مان هشتاد و یک و نیم بار مشکل تر است. یعنی هشتاد و یک و نیم نفر سرمه به چشم طالب نام دستان مبارکشان به بند کلوش فلان سرباز چایصاف نمی رسد، چه رسد به اینکه یک سرباز نازک بدن را تصادفاً از نزدیک مورد حمله ی انتحاری قرار داده صندوق پیچ به غرب صادر نمایند. در این میان تا دل و روده ی مبارک همین چند نفر سرمه به چشم طالب نام بخواهد دست مبارکشان به بند ایزار ملت همیشه در مصیبت می رسد و تا دل مبارکشان بخواهد مردم را روانه ی هرجایی که خواستند می فرمایند، منتها در فرستادن مردم به بهشت جانب احتیاط را نگهداشته فرض مثال همین ده نفر طالب در طول عمر گهربار خویش حداکثر پنجاه نفر را مقتول میسازند.

اینها را گفتیم تا حساب اوضاع دست غافلین که تعدادشان زیاد هم نیست بیاید.

حالا میهمانان نازنین برای از بین بردن همین ده عدد سرمه به چشم طالب نام ابتدا چند عدد سرباز ناقابل وطنی را دم تیغ داده کوشش به فتح مواضع می نمایند. در صورتیکه سربازان وطنی سر را بباد دادند. همین میهمانان مهربانتر از میزبان منطقه را بمباردمان نموده پنجاه نفر بی گناه را به خاک سیاه و سفید نشانده، پشم مبارک عالی جنابان سرمه به چشم طالب نام را هم از جایش تکان نمی دهند. ما از اینکه ارزش اقتصادی پنجاه افغان غیرنظامی مساویست با صفر اعشاریه صفر صفر یک سرباز زره پوش جهانی بازهم از انسان بودن خویش پشیمانیم و غیره...

نکته سوم:

در صورتیکه چشم جهان بین مان را بر روی مابقی الطاف میهمانان چایصافی، طالبی و غیره و غیره کور بیاندازیم و جمیع گناهان را به گردن خود ملت همیشه در سنگر بیاندازیم که چرا گاه و پگاه در جایی که نباید حضور داشته باشند حضور بهم می رسانند، در مقابل انتحارکنندگان جنت مکان سپر می گردند و مانع از غازی شدن این مرحومین میگردند بازهم چیزی هست که چشم کور هم در مقابلش حساسیت نشان میدهد:

برادرخوانده های مسلمان خودمان تکیه بر چوکی های اهدایی زده، میکروفون اهدایی را بکار انداخته فریاد میزنند: "عاملین کشتار غیرنظامیان باید محاکمه گردند" و هنوز صدای مبارکشان از حنجره های اهدایی برون نیامده است که بزرگان ضدتروریسم وعده ی تحقیق و تعقیب عاملین کشتار را صادر میفرمایند و تحقیقات مبارکشان علی الساعه آغاز می گردد. منتها... منتها هیچ بنی بشری علاقه یی به نتیجه ی تحقیقات نشان نمی دهد.

و ما از اینکه ملت همیشه در سنگرمان علاقه یی به نتایج تحقیقات نشان نمی دهد از افغان بودن خویش هم پشیمانیم و غیره.... نه اصلاً و غیره نمی شود... بناءً تذکره ی نداشته ی مان را با پست اکسپرس روانه ی ناکجا آباد می فرماییم.

نکته چهارم:

از اینکه در نظر سیاستمداران بجان برابرمان و نامزدان شیک پوش کرسی ریاست جمهوری علی الخصوص نازنینان پیشتاز و متقلب ارزش آرای هموطنان زنده، مرده، حاضر، غیرحاضر، موجود و ناموجود یکسان می باشد و در ماشین حساب مبارکشان رأی صفر با یک مساویست از موجودیت خویش هم پشیمانیم و در صورتیکه اعلام نتایج نهایی انتخابات به تاخیر نمی افتاد قالب خاکی وانهاده، مرغ روح مبارک را در قفسی مسین بدیوار این سرای می آویختیم... انا لله و انا الیه راجعون...

کدام تخلف؟

کارشناسان محترم و محترمات امور انتخاباتیک در اقصا نقاط مختلف جهان، مخصوصاً شفتل آباد علیا (که باستان شناسان متعددی نقطه ی آغاز خلقت اش می نامند)*، نگرانی خویش را از تخلفات کم سابقه و شاید هم بی سابقه در انتخابات ابراز نموده خواستار رسیدگی به شکایات شاکیان محترم از جانب مراجع متکی بر قانون اساسی گردیدند. بنابر گزارشات رسیده از مرکز و ولایات کشور مراجع محترم قانونی به اتفاق جناب آقای قانونی تا اطلاع ثانوی نامرئی تشریف داشته، زیر بیرق بی طرفی مشغول چرت انتخاباتیک می باشند. همچنین گزارشات رسیده می فرمایند: در صورتیکه از بیرق مبارک بی طرفی صدایی برآید از این نازنینان نیز صدایی برخواهد خواست، که همانا باد باشد.

در چنین اوضاع سرنوشت سازی دست بردن در آراء ملت همچون دست بردن در لانه ی زنبور خطرهای جانبی بیشماری در پی دارد و صدالبته آنانکه کله ی مبارک خویش در کار انداخته از این عمل شنیع خودداری می فرمایند. نام نامی خویش را در تاریخ این سرزمین جاودان نموده، نام نیک را به نقد ریاست جمهوری می خرند. اما آنانکه بجای یک عدد کله ی کوچک دستگاه تقلب خویش بکار انداخته، نه تنها دست در لانه ی زنبور که در فلانجای جناب ملکه نیز می برند خطر چند عدد نیش ناقابل را نیز بجان شیرین خریده چندین خریطه  مرحم ضد نیش با خویش حمل می نمایند.

 گیریم میکروفون رقبا صدایش بلند گردد و نیش های زبانی از هرسو کله ی طاس متخلفین نازنین را نشانه گیرند. مگر شیرینی رئیس جمهور بودن و کلاه قره قلی بسر نهادن ارزش چند نیش ناقابل را ندارد؟ بدون شک دارد. اگر نداشت که کسی تخلف نمی کرد.

شاعر نازنینی در همین زمینه فرموده اند:

از فلک بی سُمبه کام دل نمی آید بدست

شهد خواهی آتشی زن لانه ی زنبور را.

با تکیه بر همین بیت شاعر، جناب "لالای کلان" زبان سه متری خویش بکار انداخته، ملت همیشه در سنگر را تهدید به آتش گرفتن لانه فرموده از نیش پرانی بیشتر منع می نمایند. ناگفته نماناد مراجع نازنین قانونی هنوز هم در بی طرفی کامل بسر برده تا لحظه ای که صاحب واقعی چوکی روشن نگردد دست به هیچ نوع اقدام بی طرفانه نخواهند زد.

ای بی طرف بکوش که صاحب طرف شوی
کاری مکن که تیر غضب را هدف شوی
راهیست راه عدل که بی یاری طرف
در هر قدم جماع شوی تا تلف شوی

 

----------------------------------------------------------------

* در حوالی صبحدم روز دوشنبه تاریخ یکم ماه یکم از سال یکم، مطابق با سال چهار هزار و چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت پیش از میلاد جناب مخلوق خاکی از حوالی مسجد حاجی پنبه دوز شفتل آباد شروع به پیشروی بسوی تمدن فرمودند. ابزار بجامانده از ایشان بیانگر قدمت تاریخی این سرزمین تمدن شناس می باشند که بکوری چشم دشمنان  هنوز کشف نگردیده اند. 

همطو همطو

ما تا بدین لحظه هر کار ناروایی کرده باشیم، کرده ایم، اما کاری که همین اکنون در صدد انجام آن هستیم از آن کارهاییست که طول و عرض عمر شریفمان با خلوص نیت گواهی به بی سابقه بودن اش می دهند. اگر اقدام به معرفی چنین شاهکاری ننماییم خیانت بزرگی در حق این ملت همیشه در سنگر مرتکب گردیده ایم که نه تنها بخشودنی نیست که نابخشودنی هم هست. حالا شاید افکار مبارکتان به افق های ادبیات پرواز نمایند و یا از اینکه شما نخستین کاشف این شاهکار نبوده اید احساس خود کم بینی نمایید، که باید هم نمایید، اما قضیه ربط چندانی با ادبیات نداشته از حیطه ی کنترول سیاست ناب نیز خارج می باشد. اما شاهکاریست بسا وطنی و برای پیشرفت هرگونه هنری فوق العاده مؤثر.


جای شما خالی بود! بله نازنین خود خودت! ما فیلم تماشا نمودیم، آنهم چه فلیمی. از آن فیلمها که خودش را در بیداری و ادامه اش را در خواب باید دید. با اینکه نکات فراوان و قابل تمرکز در این فیلم فوق العاده هنری بسا زیاد بودند ما تمام دقت مان را فدای نکته ی باریکتر از مویی نمودیم که به نوشتن متن هذا (خداوندا! هذا عربی را از ما مگیر!) انجامید.


تهیه کنندگان این فیلم فوق العاده هنری علاوه بر استفاده از تکنیک های جدید سافت پورن اصل وطنی (بطور مثال: شقانیدن یا همان مالیدن)، اسلو موشیون هنری، اکشن خیالی، داستان پردازی بی اندازه زیبا، شخصیت سازی عریض و عمیق و غیره موفق به کشف موارد استفاده از نفرین ناموسی یا همان "دو انداختن" گردیده اند که به نظر خودمان و عجالتاً دو و نیم اعشاریه چهارصد و هشتاد درصد شما عزیزان موفقترین و پیشرفته ترین سیستم کاپی رایت در جهان محسوب می گردد. همین جناب کاپی رایت یا قفل دی وی دی وطنی مانع هرگونه نشر اکاذیب از جانب ما گردید وگرنه در نظر داشتیم بخش کوتاهی از این فلیم را از همینجا به نمایش عمومی بگذاریم.

ما فیلم را شنیدیم اما از ابتدا تا انتها آنچه دیدیم همین جمله بود: "هر کسیکه این فیلم را کاپی کند و یا در انترنت به نمایش بگذارد یک فامیل هرزه و تن فروش می باشد".

قدیمها ما می گفتیم: "هرکس فلان کاره کنه همطو همطو!". نمردیم و چشممان به جمال چنین جمله ی گرانبهایی در هنریجات نیز منور گردید.

شما اگر موفق به دیدن دی وی دی اوریجینل این فیلم گردیدید (خواهشمندیم از تماشای کاپی آن اجتناب ورزده، از تن فروشی که موفق به شکستن قفل این دی وی دی گردیده است تا می توانید دوری فرمایید) به تماشای صحنه های هیجان انگیزش پرداخته ما را دعا فرمایید تا از هردو جهان سرفراز برون بیاییم.


پ.ن: هرکه میپندارد ما باز هم چرند نوشته ایم همطو همطو!


خیالات یک رییس جمهور منتخب

شنیده ایم: در روزگاریکه سکوت بیانگر بیطرفیست آنکه فریاد نزند هشتاد و چهار هزار و ششصد و نود و نه و نیم لیتر اکسیجن خالص را طی بیست و چند سال عمر خویش حرام فرموده و وای به روزی که صد ساله گردد... به همین مناسبت قلم و دفتر میرزایی خویش برداشته، کاسه ای شوربای گوشت گاومیش را به کمر بسته، سفری به سرزمین خیال نمودیم تا گزارشی از حال و احوال تا بدین لحظه حدوداً، تقریباً و احتمالاً سه میلیون رأی دهنده ی خیالی جناب آقای (و بقول خودمان جلالتمآب) دکتر محمود جان احمدی نژاد رئیس جمهور انتخابی تقلبی همسایه ی غربی خودمان تهیه فرموده خدمت ملت همیشه در سنگر هر دو کشور تقدیم داریم تا فردای مبادا آیندگان این دو سرزمین تهمتی به نام نام آورمان پینه دوزی نفرمایند.

 تا پایمان را از چهار دیوار خیالی خودمان به بیرون نهادیم سیلی محکمی به پس کله ی مبارکمان اصابت کرد که به مدت چهار و نیم ثانیه دنیا و مافیها را در چشمانمان تیره و تار گردانید. برگشتیم تا جد و آباد جمله ی اشخاص داخل چهاردیواری را جلوی چشمانشان بیاوریم و آنکه جسارتی این چنین در عقبمان نموده است را به سزای عمل زشت اش برسانیم که چشممان به جمال بانویی منور گردید با لباس آبی و چشمانی به رنگ آسمان وطن، یعنی آبی. وقتمان گرانبهاتر از آنست که ایشان را هم معرفی نماییم ولی میرزا لال گردد اگر دروغ بگوید و بیسواد گردد اگر دروغ بنویسد: ایشان را چند شب پیش از برنامه های تلویزیونهای خارجکی سرقت خیالی فرمودیم و تا بدین لحظه چندین بار اجداد واقعی مان را به همان چهاردیواری خیالی دعوت فرموده، جلوی چشمانمان به قدم مرش واداشته اند. فریاد زدند:

- حضرت والا کجا تشریف می بردند؟

- جانم بفدای  ناخنهای ساختگی ات! می رفتیم گزارش سازی... ببخشید... گزارش پ..پ..پختن... نه.. نه... گزارش تت..تهیه کردن...

- باز قبر چه کسی را میخواهی بکنی... قبرکن؟!

- قبر پدرت....اهم...پوزش میخواهم... کلنگم شکسته است بانو. قبر نمی کنم امشب. میروم یکی از طرفداران خیالی جناب احمدی نژاد نازدانه را یافته با ایشان مصاحبه ای نمایم. از حال و احوالشان بعد از انتخابات بپرسم و دعوتشان نمایم به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری خودمان تا دست در دست جمیع برادران همیشه در سنگر گذاشته باعث پیروزی رئیس جمهور دردانه ی خودمان هم گردند...

- برو، برو، برو! آقا سخنرانی هم میفرمایند. اندکی با خودمان مشورت کنی بد نمی شود. همین چند لحظه پیش برایت پناهنده ای یافتم که ادعا دارد از خیال احمدی نژاد فرار کرده است و مقداری مغز خر نوش جان فرموده میخواهند خدمت شما پناهندگی بدهند.

 و بلاخره دعای چندین هزار ساله ی جمیع اجدادمان مستجاب گردیده از خطر گزارش خارجی بخیر رستیم و خدمت این عالی جناب تازه از ره رسیده شرفیاب گردیدیم. از آن آدمهایی هستند که در دنیای واقعی ده را به کدخدا میفروشند و مسجد را به ملا و هنوز دهان نگشوده بودیم که سند مالکیت شش دانگ زمین رهایشی به همراه اجازه ی اقامت و کار دائمی را به امضایمان رساندند و تا سلام کردیم شیشه ی دواتمان هم از آن شخص ایشان بود و به ما کرایه داده بودند.

- سلام برادر شیرین کلام خوش آمدید!

- به به! جناب آمیرزا سلام از ماست که بر شماست. اسم بنده را یادداشت بفرمایید به درد گزارشتان میخورد. مهدی مهدوی کیا هستم مشاور خیالی جناب احمدی نژاد.

- مگر مهدی مهدوی کیا فوتبالیستِ توپ جمع کن تشریف نداشتند؟

- چرا داشتند و هنوز هم بکوری چشم استکبار جهانی و دشمنان قسم خورده ی هردو ملت تشریف دارند. بنده بخاطر علاقه ی شدید جناب احمدی نژاد به این شخصیت میهنی مفتخر به داشتن چنین اسمی گردیدم و تا همین چند روز قبل در خدمت ارباب عزیزم هنرنمایی می نمودم.

- پس چسان گردید که اینسان پناهندگی می جویید؟ نکند اربابتان خیال کشورگشایی دارند و شما را برای جاسوسی فرستاده باشند تا زاغ سیاه و سفید ما را چوب زده جاسوسی نمایید؟

- نه اخوی خیالت تخت باشد....

- خیال خودت تخت باشد... به خیال ما اهانت نکن. خیال ما مبلمان که نیست.

- اه!!! میرزا چرا چرند می گویی؟ مصاحبه ات را بکن بگذار بروم بخوابم که خیلی خسته ام.

- خوب بگذریم... نخست بگویید چرا پناهنده تشریف آوردید و چه نوع پناهندگی ای میخواهید؟

- من عمری به جناب احمدی نژاد خدمت صادقانه نمودم. خدا وکیلی هیچ کس به اندازه ی من در همین انتخابات تأثیر گذار نبوده اما ایشان به بنده شک کردند. از دوازده هزار برگه ی انتخاباتی ای که بنام بنده صادر گردیده بود اشتباهاً یکی اش به نفع یکی دیگر از کاندیداها شمارش گردید که من در این مورد بی تقصیرم. موقعی که اربابم از این موضوع آگاه گردیدند در کمال آنلارژیت* دستور بازداشت بنده را صادر فرمودند. من هم از خدمتشان فرار کرده، پناهندگی خیالی میجویم.

- فقط بخاطر همین یک نظر ناقابل شما را بازداشت میفرمودند؟

- اصولاً خیر! چند روز قبل از انتخابات به ایشان پیشنهادی مبنی بر اجازه دادن بعضی از طرفداران خیالی برای دادن آرای خویش به یکی از رقبای انتخاباتی جهت بدنام ساختن طرف مقابل دادم که ظاهراً ایشان بعد از همان ماجرا به حسن نیت بنده شک کردند. ضمناً فرمودند تقلب و ریاست تنها زیبنده ی ماست و بس. رقبا را بگذارید کف نوش جان فرمایند.

- شما در چهاردیواری خیالی ایشان تبلیغات انتخاباتی هم میفرمودید؟

- بله عزیز دلم! با اینکه همه خودی بودند اما باز هم ایشان سخنرانی میفرمودند و ما در حضورشان بوق می زدیم و شعار میدادیم.

- می شود لطف فرموده مارا هم داخل ثواب نموده شعاری برایمان زمزمه فرمایید؟

- برادر قشنگم! بجنگ تا بجنگم...

- اینرا که ما همین دیشب در اخبار شنیدیم و شاهکار معترضان خارج از کشور بود. تقلب کردید... شعار هم میدزدید؟

- ببین ژیگولو من شعار اوریژینال از کجا بیارم؟ تو خودت شعار درست حسابی بلد نیستی انتظار داشتی من با خودم از ذهن احمدی نژاد ایمپورت میکردم؟ برو بذار باد بیاد بابا!

- ببخشید شما عصبانی نشوید! آخرین سوال را پرسیده از خدمتتان مرخص میگردم میگذارم استراحت نمایید. آیا شما حاضرید به ملت همسایه و دوست هم چنین خدماتی نموده مدت ریاست جمهوری کرزی جان مارا هم تمدید نمایید؟

- نه خیر آقا! امکان ندارد ما از این کارها کنیم... همان یکبار حسن نیت نشان دادیم و ملتی را به چنگ گرگی سپردیم بسمان است. گرگ بره نمای شما هم حتماً برای خودش طرفداران خیالی دارد و آنقدرها هم بی دست و پا نیست.

- زنده باشید!

- هستیم!

 

آنلارژیت = نابزرگوار بودن، باید در مورد شخص خسیسی که در عین خساست نابزگوار هم تشریف داشته باشد بکار برود تا جهانیتر گردیم.

 

حمایت می فرماییم!

از قدیم الایام رسم است که خاص محض رضای خدا و صدالبته منافع ملی و میهنی خویش سنگ هرکه به نفع مبارکمان سخنرانی فرموده، مقدار ناقابلی دموکراسی بهمراه وعده ی اعمار چند مکتب ابتدائیه، لیسه و محض تسلی دل بازماندگان حملات هوایی نیروهای ائتلاف یا همان چای صاف خودمان قطره ای اشک تمساح نثارمان بفرماید را همچون خنجر عشق بر سینه ی بریان خویش زده، انواع و اقسام حمایت را نثارش میداریم.

 این بار نیز به کوری چشم دشمنان میهن و خود فروختگان خارجی و داخلی ملت مظلوم پرور شفتل آباد علیا با گرفتن هزاران وعده ی چرب و نرمِ سر خرمنی حمایت مالی، جانی، معنوی و مخصوصاً زبانی خویش را طی محفل پرشوری باحضور حداقل نود و نه هزار و چهارصد و بیست و نه نفر از ریش و پیچه سفیدان این آستان رییس جمهور پرور از جلالتمآب حامد جان کرزی اعلام نمودند. طی این محفل روحانی که با خاطرات شیرین بابه صادق قیچ از نخستین آشنایی ایشان با شخصیت ملی حامد جان آغاز گردید، ملت چک چکی شفتل آباد علیا شیفتگی هرچه بیشتر خویش بدین شخصیت گهربار را با کف زدن های پی هم اعلام فرمودند.

محترم بابه صادق قیچ بعنوان نخستین سخنران این محفل حاضرین را غرق تعییُر نموده، صحبت را به آشنایی خویش با پدر بزرگوار جلالتمآب کرزی کشانیدند که همین آشنایی فرخنده منجر به آشنایی ایشان با این نابغه ی عظیم الشأن و پدر کلاهدار ملت، حامد جان کرزی گردید.

قابل یادآوریست که وجدان خبرنگاریمان حکم می نماید در بازگویی گزارشات خویش جانب امانت داری را دو دستی چسپیده بیانیه های ملت را بدون دست بردن به اصل و از زبان خودشان نقل نماییم. به همین سبب، بعنوان نمونه، سخنرانی بابه صادق عزیز را از زبان شیرین خودشان خدمتتان تقدیم می داریم تا فردای مبادا دست تاریخ دامنگیرمان نگردد. و اما ادامه....

    - .... خدا گردنمه نگیره یک پنجاه سال پیش نزدیکای مسجد پل خشتی، همونجه که چند روز پیش دوازده نفر انتحاری کننده ره دستگیر کدن، دوکان سلمانی داشتم. از خود تعریف نمی کنم مگر بسیار سرهای با ارزش از زیر قیچیم تیر می شدن. یکی از همی سرهای باارزش پدر کرزی صایب خودما بود. او وختا وکیل قندهار بودن و بری خود کش و فش داشتن. یادش بخیر! او وختا خو مثل حالی نبود که کسی سلام وکیل صایباره وعلیک نگیره. وکیل و وزیر یک عالم عزت و احترام داشتن از خود. مردم بری ماچ کدن دستایشان ده صف ایستاد میشدن. به کی نوبت میرسید؟ آدمای خوش طالع! مثل حالی خو نبود.... یک شانزده پولی ره ده سرای شاهزاده بیست دالر می خریدن. دو قران می دادی شش دختر دم بخت چینایی دو هفته مساجت (ماساژ) می دادن. کتی یک افغانی میتانستی ده دفعه ده هوتل کانتیننتل عاروسی بگیری و ده هر کدامش هشت هزار نفره نان بتی. خوب خوب پیسه دارایت که بیخی جان خوده می کشیدن و روزانه دو خروار هیرویین خالص صادر میکدن بازام هزار افغانی نداشتن...

 

بدلیل حاشیه رفتن بیش از حد بابه صادق نازنین در بیان حمایت از رییس جمهور انتخابی ملت، از خیر امانت داری گذشته محبوراً از بازگویی این نرخنامه معذوریم.

-... همو وختا میخواستن کرزی صایب ره سنت کنن. پدرشان از مه خواستن که ای امر خطرناکه به گردن بگیرم تا خدای نخواسته... تا خدای نخواسته طول و عرضش آسیبی نبینه. جای شما خالی... خدا گردنمه نگیره وختی که گفتمش بالا گنجشکا ره سیل کو و خودم بری اولین دفعه پایینه سیل کدم.... چشمایم سیاهی کدن.... خدا گردنمه نگیره... باورتان نمیشه.... ده او سن و سال ده برابر چیز مردم عادی بود، مگم همو وختام ...ایه نداشت...

در میان هیاهو و کف زدن های مردم رییس جمهور پرور شفتل آباد، چشم کور اجانب و دشمنان میهن بصورت ناگهانی بینا گردیده با حمله ای انتحاری مشت نامرئی ای به دهان بابه صادق نازنین حواله نمودند که خود موجب برهم خوردن این محفل پرشور گردید. جناب بابه صادق قیچ که در این حمله ی ناجوان مردانه چهار دندان باقیمانده در دهان خویش را نوش جان فرموده بودند به کوشش نیروهای امنیتی به زایشگاه سه و نیم بستر شفتل آباد منتقل گردیده از خطر مرگ رهایی یافتند. مابقی حامیان جلالتمآب رییس جمهور منتخب گذشته و آینده ی ملت، فرار را بر قرار ترجیح داده با نوشتن نامه ای سرگشاده حمایت کتبی خویش از آنحضرت را اظهار نمودند. قابل یادآوریست که این نامه ی دو صفحه ای حاوی نود و نه صفحه امضاء می باشد.

 

 

درود!

 

فرارسیدن نوروز و سال نو را خدمت تک تک عزیزان همیشه در صحنه تبریک و تهنیت و خجسته باد و فرخنده باد عرض نموده، آرزومندم سال نو سالی سرشار از موفقیت، خوشبختی، صلح، ثبات، آسودگی خیال و پر بودن اندوخته های مالی و معنوی برای همگی ما و شما بخصوص شخص خودمان باشد.

سال نو، سال خوشی، سال صفاست
سال خالی شدن جیب شماست
شاهد غیب بخوابم چو بیامد این گفت
"بوتهای نو خود چند خریدی؟ زیباست!"

 

روز جهانیدن زن بخیر گذشت؟

دلیلی ندارد باز هم بخاطر تجلیل از ایام جهانی، زمینی و آسمانی مقدمه چینی ها فرموده، زمین را به آسمان بدوزیم و به دستان سخاوتمند جامعه ی جهانی و اوضاع رقت بار جهانی شدن نفرین فرستاده اوقات شریف ملت روزجهانی تجلیل نمای خویش را تلخ نماییم. بهتر است زین پس بجای ابراز تنفر از چنین اوضاعی همرنگ جماعت گردیده در تجلیل ایام خجسته، میمون و فرخنده ای اینچنین از جمله ی رقبای انتخاباتی سبقت گرفته چپ و راست به هر مناسبتی سخنرانی آب و تاب داری بنویسیم تا روزی روزگاری نام اجداد خویش روشن فرموده، خاری هشتاد و دو سانتی متری در چشمان شور استکبار جهانی و جمیع دشمنان قسم خورده ی این ملت فرو بریم.

مردم شریف و تلویزیون بین شفتل آباد علیا اینبار بکوری چشم مردم تنگ نظر و رادیو شنو شفتل آباد سفلا به محض آگاهی از وجود روزی بنام روز جهانی زن دستپاچه گردیده با برگزاری محفلی به همین منظور از این روز خجسته تجلیل بعمل آوردند. در این محفل روحانی که با اشعار شاعر شیرین کلام شفتل آباد، نورعلی شفتل آبادی، پایان یافت مقبول جان استانبولی، بابه صادق قیچ، عرض الدین جگرسوخته و رستم خان زورآبادی در باره ی مقام و جایگاه زن در شفتل آباد داد سخن رانده با تشویق بی سابقه ی سیاه سران چوچه کش، پیچه سفیدان عروس کُش و دختران شوی طلب نه تنها از زحمت سلمانی رفتن که از قیچی فرمودن موهای دماغ نیز معاف گردیدند.

جهت جلوگیری از طویل شدن عرض این گزارش خلاصه ای از سخنان این بزرگان را ثبت دفتر نموده خدمتتان ارائه میداریم.

مقبول جان استانبولی:
اینجانب مقبول جان استانبولی ولد ملا بدرنگ روز جهانی زن گرفتن را به همگی زنان، دختران و جمیع قالی فروشان شفتل آباد تبریک عرض می نمایم. من که در زندگی خویش الحمدالله از برکت دعاهای بی بی جانم، بی بی حاجی شفیقه، هیچ چیزی کم نداشته ام با مرگ همسران عزیز و وفادارم همیشه کمبود زن را احساس کرده و می کنم..... خوشبختانه همین دیروز چهل زن هشتمم پوره گردید و در این روز خجسته آماده ی زن گرفتن می باشم....... روز جهانی زن گرفتن مبارک!

بابه صادق قیچ:
واه واه! واه واه! مه خبر نداشتم که زنهام روز دارن اگه نی ننه ی اولادا ره یگان دفعه پیش ننه ناهید آرایشگر روان می کدم بروتایشه نخ می کد حداقل ده همی روز زن زنها واری معلوم می شد. ننه جانم اولای عاروسیم میگفت ای زنکه آخر تو ره بدبخت میکنه و خدا بیامرزیشه پیش از مرگش می گفت قدر ای دختره بفام که بسیار خدمتمه کده. مه حیران مانده بودم که قدرشه بفامم یا نفامم مگم حالی میفامم که راست می گفت ننه جانم. هر وخت خوب زن باشه و بهانه گیری نکنه قدرشه میفامم. همی حالی که ده خانه شیشته و بری مهمانی امشو اندیوالا کچالو پوست میکنه...
 
در همین اثنا بانوی محترمی از جای خویش برخواسته فریاد بر آوردند که:

  -
پدر لعنت قیچ چرا طرف مه سیل می کنی؟
  -
همشیره کجا طرف تو سیل کدیم. مه خو چت ره سیل دارم.
  -
کور شوی! بیادر بی چشمت او روز طرف مه سیل داشت زدمش گفت بالا ره سیل می کنم. حالی که تو بالا ره سیل میکنی مالوم دار است که مره سیل میکنی.

ادامه ی سخنرانی بابه صادق بدلیل بدحجابی کلام این بانوی محترمه ی مکرمه غیرقابل چاپ بوده از اوراق آرشیف پاک پردید. الحق که این ضعیفه از آن علیا مخدره هایی بود که نگاه نکردنش گناهست و نگاه کردنش سزاوار نفرین. در لابلای چشم چرانی های نگارنده متن هذا، عرایض محترم عرض الدین جگرسوخته نیز از نظر افتاده مفقود الاثر گردیدند که مطمئن هستیم ملت عزیزمان چنین بازیگوشی هایی بر ما می بخشایند.


رستم خان زورآبادی:
برادرای زورآور! خواهران چپلک پران! مام به نوبت خود روز زن جهانی ره از صمیم شکم به شما تبریک می گم. همی پیشتر متوجه شدم که رفیقک ما مقبول جان ده سخنرانی خود هر دفعه که زن می گفت او دهانش سر می کرد و از همی او دهان سر کردن مقبول جان مه متوجه شدم که این مرد خدا احترام زیادی به زن جماعت قایل است. مه خو تنها آرزویم همی است که خدا زن آینده ی مقبول جان ره ازش نگیره و بمانه همی برادرمام ارمان به دل از دنیا نره.
اینروزا از مردم ده باری حقوق زن و مرد و بشر و حیوان و پرنده و چرنده و خزنده و ایطور چیزا زیاد شنیدیم مگم راستشه بخایین مه اصلاً نمی فامم که حقوق زن باید چی رقم بریش داده شوه که بد کسی نبیایه. یگان دفعه همی زن دومم زیاد سر و صدا میکنه که او مردکه تو حق مره نمیتی مه میرم شکایت می کنم. مام خدا شاهد است هرچی کوشش می کنم که کل حقشه بتم دلم میسوزه و غیر از یک چندتا مشت و لگد بیشتر بریش داده نمیتانم. خدا مره ببخشه که حق ننه ی اولادایمه کامل بریش داده نمیتانم......

و اختطامیه ی محفل با اشعار زیبای مرحوم نورعلی شتفل آبادی که متاسفانه بعد از اتمام محفل جان به جان آفرین تسلیم نمودند....

قهرت آمد بر زنت زن را مزن، من را بزن
شاعر گستاخ و پرگوی و شرافکن را بزن
مُشت زن بر گُرده ام تا پند گیرت آن زنت
چاقوی قهرت برآر این گوش و گردن را بزن
پند اگر نگرفت از لت خوردن بسیار من
نورعلی جان را رهان کن جان من، زن را بزن

****

نور چشم مرد روشندل، زن است
تکیه گاه مردم عاقل، زن است
آنکه در ســریال هـای خارجی
می نماید کومکِ عاجل، زن است

****

گه وزارت، گاه شاهی می کند
در همه جا خود نمایی می کند
می نماید روی خود بر مردمان
رو نمایک کی گدایی می کند؟

****

ارزش زن هرکه داند عاقل است
زن نه مفعولست و دائم فاعل است
آنکه میگوید که فاعل نیست او
از هنرهای نمودن غافل است

****

خلق نیروی ساختن دارند

بنده نیروی یاوه گفتن را

جمله سودای روز زن دارند

بنده سودای زن گرفتن را


بعد از پایان محفل با همان بانوی محترمه ی مکرمه یی که وجود مبارکشان باعث نادیده گرفته شدن سخنان عرض الدین نازنین گردید، همکلام گردیده، مصاحبه ی خیلی خیلی کوتاهی انجام دادیم تا بهانه یی گردد برای سخن های بعدی.

 -
شما خوشبختی را در چه می بینید؟
 -
در خواب!

او با ما، با ماست

 

ما هرقدر کوشش می کنیم دست از سر کل جلالتمآب حامد جان کرزی ارواحنا فداک برداریم و کاری به کار این عالیجناب قرقلی پوش نداشته باشیم تا ایشان هرکاری فرمودند ما خود را به کوچه حسن چپ بزنیم و شتر دیدی ندیدی نموده خود را خدای نخواسته گوش شیطان کر خر بسازیم باز هم نمی شود و تا خواسته یا نخواسته خبری بگوشمان می رسد اختیار از دستمان خارج گردیده قلم فرسایی ها می نماییم. روزی روزگاری چون دست ایشان بر من رسید و پوست از سرم کندند، دست ایشان را بوسیده از همین اکنون به تمامی گناهان خویش اعتراف می نمایم تا پوست فرمودن بنده زحمتی بر ایشان نباشد.

 بنابر گزارشات رسیده، جلالتمآب کرزی که از پیروزی بارک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری امریکا در پوست نمی گنجیدند و از فرط شادی کلاه قره قلی خویش را بهوا پرتاب می نمودند، دقایقی پس از پیروزی آن والامقام در مبارزات انتخاباتی و خاک پاشیدن در چشم ملت همیشه در سنگر امریکا تبریکات صمیمانه ی خویش را به ایشان تقدیم نموده خواستار توجه بیشتر ایشان در امور افغانستان گردیدند. جلالتمآب کرزی که بهمین مناسبت قبلاً بوسیله ی پیک دی اچ ال یکدست چپن اعلاء و کلاه قره قلی حاوی بیرق امریکا برای آنحضرت فرستاده بودند خواسته های خویش و بدینوسیله کافه ی ملت شهید پرور افغانستان را به سمع آنحضرت رسانیده، تقاضا نمودند تا کاخ سفید را سیاه رنگ نمایند که با رنگ پوستشان تطابق بیشتری دارد و کاخ سفید نه نامیست برازنده ی باراک نازدانه ی ما. ایشان که با آمادگی قبلی تمام ارکستر موسیقی را در پشت تیلفون گرد هم جمع نموده بودند، آهنگ زیر را با صدای پر سوز و نوایی برای ایشان اجرا فرمودند:

الا بارک که نامت هم او با ماست

مبارک باشد! این نامت چه زیباست

دعا کردم همه روز و همه شب

خدا شاهد بود، هم ماه و کوکب

که تا گردی تو بر مک کین پیروز

نمایی حزب گستاخش تو کونسوز

شوی شاه ایالات و ولایات

ز تو گویند ملت بس حکایات

همه نامت به کر و فر بگیرند

دهی دستور و از یکسر بمیرند

مبارک باشدت این تاج شاهی

نظر کن بر من بیچاره گاهی

بده دالر، بده سرباز و سنگر

و یا افغانستان را نزد خود بر

که اوضاع بس خطرناک و وخیم است

مکرر این ملت در سین و جیم است

که کی گردد وطن آباد و ما خوش؟

چرا آمد او با ما و نرفت بوش؟

چرا، کی، کو، کجا بسیار باشد

اگر با ما، او با ما یار باشد

بگردد کور چشم دشمنانم

همیشه بر همین منصب بمانم

 

و پس از اجرای این آهنگ دلنشین با صدایی بسا گیرا که از ایشان بسی بعید و غیرقابل تصور می باشد، جلالتمآب حامد جان کرزی به خلسه ای روحانی فرو رفتند. چون ساعاتی بعد بخویش آمدند جوانتر از قبل مینمودند که این موضوع جمله ی حاضرین را در حیرت فرو برد. حیرت حضار گرامی هنگامی رو به افزونی نهاد که متوجه تغییر قابل ملاحظه ای در ظاهر مبارک رییس جمهور گردیدند و آن همانا روییدن چند تار مو بر فرق ایشان بود. همین چند تار ناقابل مو درخت امید را در دل نه تنها حاضرین که مابقی ملت همیشه در سنگر پرورانید و این اولین معجزه ی او با ماست و ما میدانیم که او با ما تا همیشه خواهد بود.

 

تا اطلاع ثانوی...

شستن دستها

بیا جانا که دستت را بشویم
ز حق الزحمة و از مال دنیا
وگر ناشسته باشد دست و پایت
شوی یکسر خر آمال دنیا


از آنجاییکه ما در تجلیل مناسبت های مختلف جهانی، آسمانی، وطنی و منطقوی مانند روز جهانی مبارزه با بیل و کلنگ، روزنامه خوانی، قطره چکان بینی،بیکاری، اشتها و غیره از جمله جهانیان پیشی گرفته ایم خیلی هم بیجا نیست از روز فرخنده یی چون روز جهانی شستن دست و پا با صابون نیز تجلیل بعمل آورده از بسیاری چیزها دست بشوییم.
به همین مناسبت فرخنده ملا قندالدین خربنده از قوطی نسوار اصل پیشاوری خویش که توسط چلی ناباب اش به سرقت رفته بود، دست شست. اهالی شریف شفتل آباد علیا به محض مطلع شدن از این روز نازنین، به اهالی شفتل آباد سفلا پیشنهاد دست شستن از جیره ی آب روزانه ی شان را دادند که بدلیل نبودن آب برای شستن دستها مورد قبول واقع نگردیده به خشونت انجامید. قابل یادآوریست که در گیر و دار همین مراسم خونبار، که البته مقصر اصلی آن اهالی شفتل آباد سفلا میباشند، دو عراده بایسکل چینایی، یک دست پطنوس نیکلی اعلاء، سه دست چاینک، دوازده دست کاسه کلالی، یک شیشیه روغن مخصوص مالش گردن و مقدار هنگفتی پول نقد توسط اهالی قریه های اطراف به سرقت رفت که بدینوسیله جمله اهالی شریف شفتل آباد سفلا از تمامی موارد نامبرده، دست شستند.
در سطح ولسوالی جمله موظفین کلینیک حیوانی شفتل آباد از معاش چهارماهه ی خویش دست و پا شسته، دست به اعتصاب غذا زدند که پس از یورش نیروهای گشنگی و شکستن سد شکم به پایان رسید.
بنابر گزارشات رسیده از مرکز، چندی از وزرای محترم کابینه نیز ظاهراً از شغل شریفشان دست شسته تصمیم به افتتاح "حزب اسلامی وزرای مرخص شده" گرفتند تا پس از رد صلاحیتشان توسط وکلای انتخابی، انتصابی ملت همیشه در سنگر به کارهای سیاسی مشغول گردیده دستان شسته ی شان به جاهایی بند گردد.
ماما جلندر الکین فروش نیز با آگاهی از اوضاع احوال مملکت و دست شستن گرسنگان، سیران و دیگر عزیزان از هرچیزی، با کمال افتخار و فروتنی از جاروی اصل مزاری خویش که چندی قبل همسایه دوکانش مقبول جان استانبولی به امانت گرفته بود دست شسته مقدار ناقابلی دشنام نثار ارواح جد و آباد فرد مذکور نمود. در همین راستا بابه صادق قیچ که برای میانجیگری در میان این دو همسایه ی قدیمی داخل ماجرا گردیده بود پس از اصابت مشت اشتباهی مقبول جان استانبولی به دهانش، از جمله دندانهای مصنوعی خویش دست شست. گدایان بازار از ترس جان و مال خویش با کمک اسپندیان عزیز از غریبی روزانه ی خویش دست شسته به همان مقدار ناچیزی که کاسبی فرموده بودند اکتفا نموده، فرار را برقرار ترجیع داده، این روز خجسته را کنار خانواده ی گرامی به تماشای مسابقه ی دست شستن در تلویزیون ملی پرداختند.
صابونهای باقیمانده از این روز توسط هیئت رهبری و اعضای محترم کابینه جمع آوری گردیده برای روز مبادا ذخیره گردید تا در هنگام پلان های انکشافی آینده بجان ملت همیشه در سنگر بمالند.
بنده طی گفتگوی کوتاهی که در باب همین روز با یکی از دوستان داشتم به این نتیجه رسیدیم که ملت همیشه در سنگر باید پس از شستن دست و پا از روز جهانی غذا نیز تجلیل بعمل آورده اگر میتوانند، تا میتوانند بخورند. زیرا روز سوم همانا روز خوابیدن باشد و ما که سالهاست خفته ایم احتیاجی به تجلیل چنین روزی نداشته میتوانیم با خیال راحت مصروف بازسازی کشور عزیز خویش گردیم.
تحریر یافته در ساعت لعنت به شیطان توسط میرزا ملامت بیخواب

 

کاپی رایت وطنی

  

زمانهای قدیم و ندیم، مثلاَ همی چند سال پیش در پاکستان عزیز که علاوه بر مهاجر بودن چوکی نشین مکتب هم بودیم و چپ و راست بنابر امیال شخصی و جاذبه های دیدنی از مکتبی به مکتب دیگر کوچ میکردیم. در مهاجرت علاوه بر دیگر مشکلات و فیس نه چندان گزاف مکتب که در عالم فقیری و بی سیرم بودن خیلی از گزاف هم گزافتر بود، مشکل دیگری که اکثریت با آن دست به گریبان بودند خریدن همانا کتاب بود و مشکلتر از همه پیدا کردن بعضی از کتابها. اکثر کتابها دارای مهر وزارت معارف افغانستان و کاپی شده در کتابخانه های پشاور، در صفحه اول خود با جمله مبارکه " حق چاپ محفوظ است" مزین بودند. اما گاهگاهی می شد کتابی قرض گرفت و فتوکاپی نمود که البته ارزانتر بود و کاپی کردن از روی نسخه کاپی شده یعنی کاپی کاپی و سوختاندن پدر کاپی رایت و حق چاپ محفوظ است و غیره.

جالبتر از همه اینکه در حال نوشتن متن حاضر به یاد خبری از کتابهای جدید معارف افغانستان شندیم که با هزینه یی گزاف چاپ شده و از کیفیتی فوق العاده وطنی برخوردارند که میتوان گفت صد رحمت به چاپخانه های پشاوری و فتوکاپی های سرکوچه یی. شنیده ام که کاغذهایش از جنس کاغذهای روزنامه ایی است که خوشبختانه قصابهای وطنی از وجود مبارکشان بهره مند می گردند.


و اما بعد... همیشه فکر میکردم حق چاپ محفوظ چاپخانه های پشاوری است و یا اینکه حق چاپ کتابهای فارسی برای افغانان عزیز محفوظ است و مابقی ملت مسلمان نباید کتابهای ما را چاپی کنند. تا اینکه کم کم با بالا رفتن سن، درک من هم از فلسفه جناب کاپی رایت بالا رفت و دانستیم که نخیر، حق چاپ برای کسی که اولین بار زحمت کتاب را کشیده است و یا خرج کتاب کرده است محفوظ است نه همه ی ملت. البته از جایی که مملکت در حال نابسامانی بود و کسی کاپی رایت پاسپورت و قباله ی خانه ی خود را هم نداشت، کاپی رایت کتاب چندان هم مهم نبود.

 با آمدن دولت جدید، پارلمان جدید، کابینه ی جدید و خلاصه همه چیز جدید به افغانستان، امیدهای جدیدی هم تشریف فرما شدند و ملت شهیدپرورمان انتظارات جدیدی پیدا کردند. امروز با گذشت هفت سال و اندی از تمام چیزهای جدید، امیدهایی که در اوایل جدید بودند کهنه و فرسوده شدند اما برآورده نشدند. انتظارات هم به سرنوشت امیدها دچار گردیده به فراموشی سپرده شدند. همه چیز بهتر شد و هیچ چیز بهتر نشد.

چه بلایی به سر حضرت کاپی رایت آمد ما هم نفامیدیم، مگر همی روز قبل خبر خوشی به گوشمان رسید. غوث زلمی و قاری مشتاق به جرم ترجمه و نشر قرآنکریم به بیست سال حبس محکوم شدند و تازه همونجه بود که به یاد حق چاپ محفوظ است افتادیم. البته گناه این دو نفر و مابقی همدستانشان تنها چاپ مجدد نیست، بلکه ترجمه ی قرآن بدون متن عربی آن است. و این نوآوری نه بلکه بی توجهی به حق چاپ است. ملت افغان نیازی به فهم قرآن پاک ندارند. اگر قرار باشد تمام مردم افغانستان معنی قرآن را بدانند و قرآن را به زبانی بخوانند که معنی اش را بدانند، پس چه کسی ملا باشد و برایشان تفسیر دین کند؟

ذهن خالی باردوش ملت است...اندکی عاقل شوی بارت کنند

خدای نخواسته... خدای نخواسته... زبان دشمن لال فکر نکنید اینجانب از تمامی مصایب زندگی و بار مشکلات سبکدوش گشته زیر چند گرام خاک و ریگ به خواب رفته ام. نخیر... ابداً ابدا خو نمیشه گفت... باز هم هرچی باشه انسان هستیم و فانی، گرچه مرد نمیرد به مرگ و اگر هم به مرگ بمیرد صدقه ی سر شما... به هر حال ما زنده و سلامت هستیم و نفسی می آید و نفسی می رود و خلاصه هنوز فیصدی ناچیزی از اکسیجن دنیا حراممان می گردد.

بر اثر مشکلات بسیار، دردسرهای روز افزون و مصروفیتهای طاقت فرسا چند گاهی فرصت نبشتن میسر نگردید و اگر هم گردید هر قدر شیرخط و استخاره کردیم به نتیجه نرسیدیم زودتر از چه بنویسیم. دنیاست و هزار موضوع. از همی اکشن های مقامات دولت جمهوری اسلامی عزیز خودما ده جشن گرفته تا مبارزه هیلاری جان همرای رقیب اش و جالب اینجاست "که رقیب هم انگشت نمی خاید کلینتن دیده بر هم نه" و همه و همه ی موضوعات جالب "کورنی" او "بهرنی" خبرونه و الخ...

اولاً که فکر نکنم کسی از کوچه ی معشوقه ی ما گذشته باشه و سری به کلبه ی احزان زده باشه. ثانیاً اگه هم زده زیاد محکم سر نزده و اگر هم محکم سرزده سلامی نزده. ثالثاً همی چهارم چی میشه؟ رابعاً یا اربعن؟ کشف شد: رابعه هم نام دری نیست واژه ی عربی به معنی چهارمی میباشد.

تمامی مطالب فوق محض خالی نبودن عریضة و بهتر شدن املاء و انشای نویسنده به نگارش درآمد.

 

تا اطلاع ثانوی

دو رویی سیاسی یا سیاست دو روی؟

درحالی که جلالتمآب کرزی جان با چهره ی صدهزار فیصد تلویزونی و اندیشه ی پلاستیکی خود سرگرم فراخواندن طالبان شورشی و شورشیان طالبی به مذاکره و بدینوسیله نشاندن آنان به کرسی های حکومتی از جمله وزارت عدلیه، وزارت شهدا و معلولین، وزارت روابط اسلامی، وزارت کلتور، وزارت تعلیم و تربیه، وزارت مهاجرین، وزارت مجاهدین، وزارت معادن کشف نشده، وزارت مبارزه با مواد مخدر، وزارت مبارزه با تروریسم، وزارت زراعت و هزاران هزار وزارت به درد نخور دیگر می باشد عالی جنابات نه چندان بزرگوار دیگر که از صلح جهانی و پایدار در افغانستان و تمامی جهان سخن به میان می آورند در کار ایشان سنگ انداخته موجب ناراحتی خاطر مبارکشان می گردند.

ما حیران مانده ایم که جناب کرزی راست می گویند یا نیروهای ائتلاف که برای کشتن قوماندانان طالبان جایزه تعیین کرده اند. اگر میخواهند صلح کنند پس جایزه چه معنی دارد و اگر میخواهند بکشند پس مذاکره چه معنی دارد؟

کرزی جان درحال نشان دادن انگشت خود به جهانیان

نصیحت

یکی از برادران جنگسالار به دیگری گفت:

- وقتش رسیده که دیگه از برادر کشی و مظلوم کشی دست بکشیم و صلح کنیم.

- چرا او جان بیادر؟ حیف ایقه سلاح نکده که بیکار ده یک گوشه بانن؟

- او گپت خو صد فیصد صحیح است مگم اگه کل مردمه ما ده جنت روان کنیم خو بری خود ما و تو ده جنت جای نمیمانه.

 

و بدین ترتیب برادرکشی به پایان رسید تا جایی برای جنگسالاران عزیز در بهشت ماند.

درود

درود بر تو ای بزرگوار پشت شیشه های مانیتور که دستان نازک و شاید هم کلفتت را بر تکمه های کیبورد فشرده به این وبلاگ، قدم که نه، دیده گذاشتی. و اکنون در فکر آنی که نویسنده ی جدید با وبلاگ جدید چه خواهد گفت و چگونه به ریشش باید خندید. غافل ازین مباش که ریش را تراشیدیم. پس هر قدر دلت میخواهد بخند که مارا برای خندیدن و خندانیدن آفرید و اگر ناخودآگاه گریستاندیم و گریستیم باز هم سهمیست که از آن گریختن نتوان.

دیگران هدفی دارند و بعد از طرح هدف به انجام عملی دست می زنند. من برعکس. می خواهم بنویسم اما نمیدانم برای چه کسی باید نوشت و از چی؟ از کجا باید شروع کرد و به کجا باید رسانید؟ چرا باید نوشت؟ تنها می دانم که سکوت را شکستن باید و قلم را خفتن نشاید....

من مشکلی با سیاست و سیاستمردان ندارم. اما لذتی که در انگشت به چشم دیگران فرو بردن است در سر به گریبان فرو بردن نیست. دیگران پر از عیب اند.

 

خلاصه ای که بیادرت همی حالی هم نمیفامه که اگه یک روز بخایه دلیل نشته کدن خوده بری کدام آدم خطرناک تشریح کنه و خوده از لت و کوب نجات بته چی بگه. ما خو توکل خوده و شماره به خدا کده سر از صبا یا دگه صبا یا چند صبا باد شروع میکنیم همه نوشته کدنه. هرچی شد بادا باد.